رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم،خواب یک آهو را.
گرمی لانه ی لکلک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ی ذایقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ،این همه سبز.
صبح ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود،زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود،لطمه میخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود،دست ما در پی چیزی میگشت.
و بدانیم اگر نور نبود،منطق زنده ی پرواز دگرگون میشد.
و بدانیم که پیش از مرجان،خلائی بود در اندیشه ی دریاها.
...
سلام
شعر از خودت بود ؟
خیلی جالب بود
من که موافقم با همش
...
سربلند بمونی و ایرونی
من الاغی دیدم یونجه را میبلعید
خر فرتوتی آمد لب رود
روی زیبا دو برابر شده است
سلام
وبلاگ قشنگی داری.
اگه هفته ای یه بار به وبلاگ من سر بزنی خیلی خوبه!