ساعت یازده و پنجاه و هشت دقیقه ی شب هفتم اسفند.من نه خسته ام و نه پر انرژی.همه چی عادی و تا حد زیادی،زیادی عادی ست.هنوز هم نمیخواهد حرف بزند و من هنوز خنثی نشسته ام.ساعت دوازده شب هفتم اسفند.من هنوز هم نسکافه ی غلیظ میخورم و عمیق می اندیشم.ساعت یک دقیقه بامداد هشتم اسفند.من هنوز جوراب های خاکستریم را به پا دارم و هنوز خاکستری زندگی میکنم.ساعت سه دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.امروز،یعنی دقیقاً هشت ساعت دیگر کد نویسی پروژه شروع میشود و من دقیقاً هشت ساعت دیگر،بر میگردم به زندگی ساده،خالص و خنثیِ خودم.ساعت پنج دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.و من بی صبرانه منتظر رسیدن ساعت صفر بامداد بیست و هشتم اسفند هستم.ساعت شش دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.و من میخواهم برای هشتصدمین بار بخوانم: به تماشا سوگند / و به آغاز کلام / و به پرواز کبوتر از ذهن / واژه ای در قفس است....

نظرات 9 + ارسال نظر
حمید جون شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:52 ق.ظ http://hamidoo-goon.blogsky.com

سلام
وب لاگت جالب بود
راستی تو به غیر از اینکه به ساعت نیگاه کنی به کاری دیگه هم میرسی ؟
به منم سر بزن خوشحال میشم
راستی اگه موافقی یه تبادل لینک انجام بدیم
بابای

مسیح شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:49 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

آخ آخ آخ

پس بالاخره صابون لحظات عادی به تن خواهر کوچولوی منم خورد

می دونم چی می کشی

من که مدتهاست تو این وضعیت عادی گیر افتادم و نمی تونم تکون بخورم

از بابت کتابی که معرفی کرده بودی ممنونم

امیدوارم که همت کنم و بتونم برم بخرمش

و بعد

همت کنم و بتونم بخونمش

آخه واسه موجودات عادی خوندن کتاب شعر یه کمی زیادی سخته

مخصوصا اگه مال سهراب باشه

سربلند بمونی و ایرونی

هیلا شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:58 ب.ظ http:// noch

میرسی! این شعره چیه؟

نرگس یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:18 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

ساعت نه دقیقه بامداد است ومن کامنت میگذارم اینهم از زندگی ساده من

نقره ای یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:46 ق.ظ

اااااااااااااااا .... اون شعره مال هوشنگ ابتهاج نبود؟؟؟؟ نمیدونم چرا این اسمه افتاده تو دهنم ول نمیکنه!!!هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتههوشنگ ابتهاج اج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتههوشنگ ابتهاج اجهوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوهوشنگ ابتهاج شهوشنگ ابتهاج نگ ابتهاج ...... کی هست حالا این آقاهه؟؟؟

مستانه دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:36 ق.ظ

این شعرا رو که میخونی از کار و زندگی می افتی ها!! حالا از ما گفتن بود. یاد یکی از بزرگان ادب امروز افتادم که ترجمه شعری از سهراب را مرتکب شده بود. بزرگ بود و از اهالی امروز بود را ترجمه کرده بود "He was great". با کلی لاف و ادعا بیچاره نمیدونست که سهراب اینو در وصف فروغ گفته . درست ترش به نظر من اینه: Great was she. .....
پایدار باشی

مرتضی دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:10 ب.ظ http://i.frompersia.com

ساعت دو سلام

آرمین سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام - من یه بار این کار و کردم ولی حالا خودم در قفسم . . .

بیژن جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:42 ق.ظ http://madishka-ayishka.blogsky.com

با سلام...ببخشید من تو این جمله های آبکی موندم که ببینم آیا چه معنی خاصی می تونه داشته باشه که شما زندگی تون رو خاکستری میبینید.آخه رنگ غیر از این نبود؟شما می تونستید بجای اینکه آویزون رنگ جورابتون بشین...به همون عمق اندیشه تون فکر کنین...که من نگران این عمق عمیقم...که نکنه یه وقتی شما از بالای بلندی این همه افتخاراتتون یهو یه مشکل ارتفاعی پیش بیاد! به من هم سر بزنید.در ضمن...رنگ نسکافتون بیشتر به روشنی زندگی عادی تون می خوره!...همیشه عادی باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد