ساعت یازده و پنجاه و هشت دقیقه ی شب هفتم اسفند.من نه خسته ام و نه پر انرژی.همه چی عادی و تا حد زیادی،زیادی عادی ست.هنوز هم نمیخواهد حرف بزند و من هنوز خنثی نشسته ام.ساعت دوازده شب هفتم اسفند.من هنوز هم نسکافه ی غلیظ میخورم و عمیق می اندیشم.ساعت یک دقیقه بامداد هشتم اسفند.من هنوز جوراب های خاکستریم را به پا دارم و هنوز خاکستری زندگی میکنم.ساعت سه دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.امروز،یعنی دقیقاً هشت ساعت دیگر کد نویسی پروژه شروع میشود و من دقیقاً هشت ساعت دیگر،بر میگردم به زندگی ساده،خالص و خنثیِ خودم.ساعت پنج دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.و من بی صبرانه منتظر رسیدن ساعت صفر بامداد بیست و هشتم اسفند هستم.ساعت شش دقیقه ی بامداد هشتم اسفند.و من میخواهم برای هشتصدمین بار بخوانم: به تماشا سوگند / و به آغاز کلام / و به پرواز کبوتر از ذهن / واژه ای در قفس است....
سلام
وب لاگت جالب بود
راستی تو به غیر از اینکه به ساعت نیگاه کنی به کاری دیگه هم میرسی ؟
به منم سر بزن خوشحال میشم
راستی اگه موافقی یه تبادل لینک انجام بدیم
بابای
سلام
آخ آخ آخ
پس بالاخره صابون لحظات عادی به تن خواهر کوچولوی منم خورد
می دونم چی می کشی
من که مدتهاست تو این وضعیت عادی گیر افتادم و نمی تونم تکون بخورم
از بابت کتابی که معرفی کرده بودی ممنونم
امیدوارم که همت کنم و بتونم برم بخرمش
و بعد
همت کنم و بتونم بخونمش
آخه واسه موجودات عادی خوندن کتاب شعر یه کمی زیادی سخته
مخصوصا اگه مال سهراب باشه
سربلند بمونی و ایرونی
میرسی! این شعره چیه؟
ساعت نه دقیقه بامداد است ومن کامنت میگذارم اینهم از زندگی ساده من
اااااااااااااااا .... اون شعره مال هوشنگ ابتهاج نبود؟؟؟؟ نمیدونم چرا این اسمه افتاده تو دهنم ول نمیکنه!!!هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتههوشنگ ابتهاج اج هوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتههوشنگ ابتهاج اجهوشنگ ابتهاج هوشنگ ابتهاج هوهوشنگ ابتهاج شهوشنگ ابتهاج نگ ابتهاج ...... کی هست حالا این آقاهه؟؟؟
این شعرا رو که میخونی از کار و زندگی می افتی ها!! حالا از ما گفتن بود. یاد یکی از بزرگان ادب امروز افتادم که ترجمه شعری از سهراب را مرتکب شده بود. بزرگ بود و از اهالی امروز بود را ترجمه کرده بود "He was great". با کلی لاف و ادعا بیچاره نمیدونست که سهراب اینو در وصف فروغ گفته . درست ترش به نظر من اینه: Great was she. .....
پایدار باشی
ساعت دو سلام
سلام - من یه بار این کار و کردم ولی حالا خودم در قفسم . . .
با سلام...ببخشید من تو این جمله های آبکی موندم که ببینم آیا چه معنی خاصی می تونه داشته باشه که شما زندگی تون رو خاکستری میبینید.آخه رنگ غیر از این نبود؟شما می تونستید بجای اینکه آویزون رنگ جورابتون بشین...به همون عمق اندیشه تون فکر کنین...که من نگران این عمق عمیقم...که نکنه یه وقتی شما از بالای بلندی این همه افتخاراتتون یهو یه مشکل ارتفاعی پیش بیاد! به من هم سر بزنید.در ضمن...رنگ نسکافتون بیشتر به روشنی زندگی عادی تون می خوره!...همیشه عادی باشید