امروز یه کم خلقم تنگه.فکر میکنی چرا یه دختر خیلی معمولیِ بیست و نه ساله،دلبسته یه پسر مثلاً خوش تیپ و خوش قیافهِ پول دوستِ زرنگِ بیست و شش ساله میشه؟؟(گفتم مثلاً،نظر آدما با هم فرق داره،تو این طور فرض کن).و این طوری زندگیشو بر باد میده؟؟؟ لابد میگی حالا مثلاً اینا به من فوضول چه ربطی داره،نه؟.منم میگم:هیچی.میدونی بعضی چیزا همین جوری،خیلی مسخره میره رو اعصاب آدما.ولی میدونی،خیلی زود این سوال از ذهنم خواهد پرید و بجاش به این فکر میکنم که چرا منی که شش ماهه از پروژه لیسانسم دفاع کردم،دنبال فارغ التحصیلیم نمیرم؟.یا جواب آقای همکار رو برای یه پروژه جدید،که بهم پیشنهاد داده،چی بدم؟ یا میتونم به چیزای احمقانه تری هم فکر کنم.مثلاً این چطوره:من که بولوز و صندل صورتی دارم،چطوره یه شلوارک صورتی هم بخرم تا برای مهمونی صورتی حسابی ست باشم.... دو بچه گربه ی مردنیِ سه روزه از توی کولرمون پیدا کردیم.اگه بدونی با چه مصیبتی درشون آوردیم.حیوونی ها اصلا بلد نیستن شیر بخورن و چشماشون هم بسته است(به نظرت چشاشون تا حالا نباید باز شده باشه؟؟؟من یه کم نگران این موضوع هستم.).... یه آقا یا خانم منشی ای(باور میکنی نمیتونم تشخیص بدم کدومش!!) مرتب از دندون پزشکی زنگ میزنه و مدام ساعتی که مامان وقت گرفته رو تغییر میده..... هی چرا نیستی؟؟؟.....دلم میخواد یک ساعت با یه دوست قدیمی(مهم نیست کدومشون،قدیمی بودنشه که مهمه) حرف بزنم،حرف بزنم،حرف بزنم.فقط یک ساعت،قول میدم به جاش ده ساعت فقط بشنوم.قول میدم فقط بشنوم.....اجازه بده سه ساله بشه،میدونم وضع اسفناک تر و برای من دردناک تر میشه،ولی میخوام این اتفاق بیفته.میشه لطفاً گند نزنی؟برای تو مثلاً چه فرقی ممکنه داشته باشه؟؟
میشه لطفاً به چند نفری بد و بیراه بگم؟؟(نخون بقیه شو لطفاً)
نفهم،نفهم،نفهم.تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو به خریت زدی؟؟ میدونم،نمیفهمی.نفهم،نفهم...
لعنتی،لعنتی،لعنتی.اصلاً گور بابات.
بقیه شو منصرف شدم.الان کالباس میخوام و سس سفید و خیار شور و کاهو و نون تازه.

نظرات 4 + ارسال نظر
هیلا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:58 ب.ظ

فعلا اولین کامنت از طرف من باشه تا مطلبت رو بخونم.

ققنوس سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ق.ظ

اوووهه چقد شاکی !

دیوانه پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:37 ق.ظ http://divane.blogsky.com

از بابت عکس چشم .
اگه دوست خیلی قدیمی نباشه چی؟
اگه ما را به عنوان دوست قبول دارید گوش خوبیم .
منم اون هایی را که در خط اخر نوشتی می خوام .

مریم جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:10 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

نظرت در مورد کالباس یه خرده با من متفاوته!
البته غمگین بودن با اعصاب خردی فرق داره...
ام...امیدوارم همه چی زودتر درست بشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد