لابد فکر کردید مرده ام،نه؟نه خب،نمرده بودم.فقط به خاطر انتخابات بلاگ اسکای فیلتر شده بود.همین(واقعاً چه دلیل موجه ای)
امروز چندمه؟فکر کنم هشتم،نهم باید باشه.یعنی حدود یه ماهه که توی بلاگم وراجی نکردم.الان که فکرش رو میکنم میبینم چقدر زیاد اتفاقای جدید برام افتاده که اگه میخواستم بنویسمشون مثنوی هفتاد،اممم..... مثنوی هفتاد نمیدونم چی چی میشد.
جشن فارغ التحصیلی که فوق العاده بود،کارت دانشجویی که در کمال ناباوری پیدا شد.سه تاری که با چه جریانات خنده داری درست شد.چشمایی که لیزیک شد.خدایی که محکم دستامو نگه داشته.یه تصفیه حساب ساده.جریانات خنده دار انتخابات.و یه تراژدی غمناک(واقعاً کی باورش میشد که یه یخ فریزر دچار چنین جریاناتی بشه!!!واقعاً چرا این طور شد؟؟؟). یه پیکنیک جالب که با بچه های شرکت داشتیم.و یه دوستی که فکر کنم عین خودم مرده...
بقیه اش باشه برای یه موقع دیگه.الان بالای منبر رفتنم نمیاد.
خوشحالم که برگشتی فیروزه جونم.
خوشحالم که سه تارت درست شده.
خوشحالم که فارغ التحصیل شدی.
خوشحالم که بلاگ اسکای از فیلتر در اومده.
خوشحالم که توی این پستت از غر زدن خبری نیست!
خوشحالم برای هزار تا چیز...
اما هر کاری می کنم نمی تونم برای انتخابات خوشحال باشم!
حالا چی کار کنیم ... ؟ صلوات بفرستیم ؟ ...
خوش برگشتی
اومدی!... خوش اومدی ... جونم ... جو گیر شدم... میدونی چه فکر ی کردم؟... گلاب به روت ... فکر کردم ریق رحمت رو سر کشیدی :) ... پس هستی ... خدا رو شکر
سلام
... زندگی شیرین می شود ...
مسیح با مریم خانوم کاملا موافقه
زحمت منو کم کرده ... دستش درد نکنه
سربلند بمونی و ایرونی
همچین فیلتر هم نبود ها!