من می ترسم...

دستام دارن پوست میندازن...

ببین کارم به کجا کشیده که باید اکسل بخونم...

واقعا فکر کرده احمقم؟؟فردا که بهش نشون دادم بجای داد کشیدن و تهدید کردن(که حربه ی خودشه)،فقط عمل میکنم،حالیش میکنم نیروی ارزون حرفه ای یعنی چی!!!!

دلم برای انجمن شعرمون تنگیده...دلم برای رنگ بازی هم تنگ شده...

دلم نمیخواد برای فوق لیسانس بخونم.از شکست خوردن میترسم...من آدم قوی ای نیستم.خیلی راحت میفتم...

کی میخوای کوتاه بیای؟؟؟میشه لطفا لج نکنی؟

نظرات 3 + ارسال نظر
دیوانه چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:09 ق.ظ http://divane.blogsky.com

وای منم از شکست می ترسم . قبلها این طور نبود .
بی اختیار شروع می کردم به امید پیروزی ولی حالا
دست به هیچ کار جدیدی نمی تونم بزنم
مخصوصا فوق....

بارون چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:10 ق.ظ http://baroon.blogsky.com

چقدر آشنا بود! من هم می‌ترسم ...

ققنوس چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:16 ب.ظ

پخ ! ...

اگه با پخ نیم متر از جات نپریدی دو حالت داره ... یا ترسو نیستی ... یا من پخ گفتنم ترسناک نیست ! ...

مثل اینکه تو کامنتا هم همه تو مایه ی ترسیدن و گرخیدن و اینان ... پس جمیعا :

یوهوهاهاها :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد