** می دونی،کار خیلی سختیه،این که نخوای علناً حرف پدر مادرت رو رد کنی.ولی مجبور به این کار باشی.می دونی،باید صبور باشی.باید اجازه بدی یه سری اتفاق ها بیفته.اون وقت همه چیز درست میشه.پس کمی صبر داشته باش....

** می دونی،من همیشه فکر می کردم هر چیزی رو که پاک کنی،بالاخره فراموشش هم می کنی.درست هم فکر می کردم،البته به شرط اینکه همه ی همه شو پاک کنی و حتی یه ذره اش هم باقی نمونه.... زیر و رو کردن خاطرات خیلی هم بد نیست.می فهمی چی بودی،چی شدی.می فهمی فقط بقیه نیستن که تغییر می کنن،تو هم عوض میشی،تو هم تغییر می کنی.و چیز عجیبی نیست.

** چقدر بد که جام جهانی تموم میشه!!!!! من نمی دونم 12 نیمه شب به بعدم رو،بعد از جام جهانی با چی پر کنم!!!!!!

** اوه عزیزم،من می فهمم که شما اعصاب نداری.ولی خب عزیزم، راه حلش اینه که لقمه اندازه ی دهنت برداری! کار سختیه؟؟!!!!!

** کجایی بیبینی،اتفاقی که پیش بینیشو دو سال پیش کرده بود و بهت هشدارشو داده بودم،الان به عینه اتفاق افتاده و من هر چی سعی میکنم از دست این پیش بینی خلاص بشم،نمیشه که نمیشه...کجایی که ببینی و سرزنشم نکنی...

نظرات 1 + ارسال نظر
بهرام پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ب.ظ http://dokhtarankimiagar.blogsky.com

سلام فیروزه ی عزیز کجای بابا حسابی دنبالت گشتم شناختی ؟؟؟؟؟ کیمیاگر تنها آی دی یاهو بده باهات چت کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد