رایحه شادمانی

چند تا نی،می ذارمشون توی یه کیسه نایلون و کیسه رو دورشون می پیچیم.آبگوشت رو توی یه ظرف شیشه ای ریختم،ظرف آبگوشت و میذارم توی یه نایلون دسته دار محکم می بندمش.بعد فکر میکنم شاید بخواد آبگوشته رو دو جاش بکنن.دوباره یه کاسه رو میذارم توی یه نایلون دیگه و درشو محکم می بندم.باز پیش خودم میگم شاید درست نباشه که چربی های روی آبگوشت رو بخوره،یه قاشق نایلون پیچی شده رو میذارم کنار بقیه چیزا.هر چی من میگم نباید نون بخوره،باز توی گوشش نمیره و اصرار داره نون هم بذارم.یه نون تازه ی نازک رو جدا میکنم میپیچم توی نایلونو درشو محکم میبندم.کمپوتای میوه رو هم می ذارم توی یه نایلون و درشو میبندم.بعد یه نایلون بزرگ محکم میارم و همه چیزای نایلون پیچ شده رو میذارم تو اون نایلون بزرگتره.و بعد هموشونو میذارم توی یه کیف بزرگ.یه کم تمرکز.شیشه آب یادم رفته.شیشه آب رو که میخوام بذارم توی کیف یه نگاهی به اون همه نایلون میندازم و از دست خودم حرصم میگیره!...روی صندلی نشسته ام.دارم فکر میکنم به برنامه فردام.یه سری سحری میخوان.یه سری صبحونه،بعدشم ناهار و افطاری و شام.به اضافه یه غذای سبک مقوی،که یا سوپه یا آبگوشت.....از اون درس لعنتی هیچی نمی فهمم(عمدا اسم درسوشو نمی یارم.نمی دونم چرا؟).پیش خودم میگم:بی فایده داری دست و پا میزنی.آخرش همون آشه و همون کاسه.از این که چشمام کمی تار می بینه به شدت ترسیدم.... میرم توی اتاقم وپوستر رایحه شادمانی فرشچیان رو میزنمش به دیوار.روبروی میزم.که جلوی چشمم باشه.به خودم میگم با این وضعیت کاش یکی دیگه از این پوستر رو داشتم میزدمش به دیوار آشپزخونه،فکر کنم اینطوری بیشتر جلوی چشمم باشه.بعد باز از دست خودم حرصم میگیره،اگه تمام خونه رو با این پوستر کاغذ دیواری کنم،خبری از هیچ رایحه ی شادمانی نمیشه...

***

حوصله هیچ توضیحی رو ندارم.حالمم خوبه،خیلی خوبه.اصلا همه چی خوبه.جدی میگم.این یه خصوصیت گند منه که همه چی رو گنده میبینم وگرنه همه چی خوبه. خیلی هم خوبه،البته بجز چشمام و اون سر درد و درس لعنتی....آره بابا،همه چی خوبه.خیلی هم خوبه....اَه.باور کن که همه چی خوبه دیگه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد