کف اتاقم از کتاب سنگفرش شده.کتابایی که از نمایشگاه کتاب خریدمشون و کتابای درسیم!عادت کردم تو دست و پام باشن.اذیتم نمی کنن.گمونم فقط میخوام یه چیزی نوشته باشم که از این حال پریشونم،برای چند لحظه ای رها شده باشم.چند روز پیشا چند تا پروانه خریدم.بسکه خوشگلن و خوشگلن و خوشگلن.اما مُردن.یعنی کشتنشون و بعد تا ابد زندونی شون کردن تو یه قاب شیشه ای.دیشب کتابامو به اندازه ی صندلیم کنار کشیدم و صندلیمو بردم روبروی قاب پروانه ها.یه عالمه نگاشون کردم.اولش هی گفتم چقدر خوشگلن و بعد یه عالمه ونگ زدم که چرا مردن.صبح یه پارچه سفید انداختم روی پروانه ها.کتابها رو هم برگردونم سرجاشون،تا باز هوس نکنم صندلیمو جابجا کنم.دلم برای دوستم تنگ شده.دلم تنگ شده که بهم بگه:حسش نیست.نباید دلم تنگ بشه؟این روزها خیلی ونگ ونگو شدم.یه بار واسه دو تا تست هوش مصنوعی که تو امتحان سراسری جا انداختم.یه بار برای اون شخصیت خونسرد و شکسته ی اون کتابه.یه بار واسه دختر داییه.یه بارم واسه اینکه میخوان زورکی یکیو به زندگی لعنتیم بچسبون.گمونم خسته ام.محکم خوردم زمینو و زانوهام کشیده شده به این آسفالت داغ لعنتی.گیج نشستم و گمونم دلم نمی خواد دیگه بلند بشم.
نظرات 8 + ارسال نظر
نقره ای دوشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ

... نمایشگاه کتاب کجا؟ و وای به حالت اگه تهران بوده باشه .... فقط وای به حالت!!

iceb0y دوشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ http://iceb0y.blogspot.com

بی‌خبر میای می‌ری نمایشگاه نارفیق!

خداییش وقت داشتی تو اصلا،رفیق ؟؟

مریم سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ق.ظ http://maryami.com

اون شخصیتی که زورکی میخواد بچسبه رو بگو صبر کنه خودم میام آذر میچسبونمش!عززززززززززززیززززززززززززم آی میس یو اون چشای خوش رنگ و جیر جیر کردناااااااااااااااااااااااااات

مریم سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:28 ق.ظ http://lahzeh.blogsky.com

آخ آخ..چه قدر خودت بودی توی این یادداشت!چه قدر من بودی...

غزل سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://imagicgirl.blogsky.com/

اولا که اینا همون کتابهای اون نمایشگاهی که شما تنهایی اومدین و مارو خبر نکردین دیگه نه ؟ بعدشم که ببین جانم همچی هم که خورده باشی زمین که نصفت رفته باشه تو زمین ، می تونی یک مدتی استراحت کنی و همونجا کف زمین دراز بکشی و آسمون رو نگاه کنی ، اما بلاخره باید پاشی ! می خوای بیام دستت رو بگیرم کمکت کنم ؟ تهران که نخواستی ما رو ببینی ، اما خب ما بزور دیار شما می یایم !

کی میای؟تاریخ؟روز؟ماه؟سال؟ساعت؟کی؟

iceb0y پنج‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ق.ظ http://iceb0y.blogspot.com

ما برای دوستان، مخصوصا از نوع خیلی قدیمی‌اش همیشه وقت داریم! خداییش!

شرمنده ام کردی!
خداییش!

نقره ای شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

کف اتاقت از کتاب «سنگ» فرش شده؟؟؟


چرا نمی ذاری ملت نظر بذارن؟؟؟ هان؟؟؟ چرا اینقدر بد اخلاق شدی؟؟؟ کنکوره دیگه!! آخر دنیا که نیست!! نشد هم نشد!! جهنم!! نه؟؟

غزل دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ق.ظ

فیروزه جان کجایی مادر ؟ بیا دیگه ؟ این مطلب هاتم که جدیدا یکی در میون کامنت دونی نداره ، خب ما هم از انتظار خسته شدیم ، هیچکی اینجا نیست !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد