صبح جمعه احتمالا اول تیر ماه
خواب بودم.تا کی؟یادم نمیاد.فقط می دونم خواب بودم.
عصر جمعه احتمالا اول تیر ماه
خواهرهه رو مجبورش میکنم که باهام بیاد کافی شاپ.بعد مجبورش میکنم بریم نمایشگاه گل های چینی.بعد مجبورش میکنم بریم خونه خالهه تا پریا رو ببینیم.دختر خاله ها اونجان و بدون اجبار همه میریم رستوران شام بخوریم.از رستوران اولیه خوشمون نمیاد،دومیه غذاهای اصلیش رو تموم کرده،سومیه جای نشستن نداره.سفارش میدیم و میریم پارک.زنگ میزنیم به اون یکی دختر خالهه و میگیم شامو بگیرن و بیان.دختر خالهه با شوهرش هم نامردی نمی کنن.سریال یانگوم رو تا اخرش می بینن.تا خود رستوران میرن و یادشون میاد کیف پولشون رو کنار جاکفشی جا گذاشتن.توی پارک پیتزاهای سردمون رو در هوای مطبوع و داغ تابستونی میل می کنیم!
صبح شنبه احتمالا دوم تیر
دیرم شده و تند تند دارم می گازم.استادمون همسن و سال خودمه،شاید دو سه سالی بزرگتر.با یه مانتوی سبز آبی فیروزه ای مشکی خیلی کوتاه.چشم و ابرو مشکی و موهای مشکی تر،با گونه های برجسته و دندونای ردیف و سفید کمی جلو اومده.و ابروهایی که بیشتر تمیز شده تا اینکه برداشته شده باشن.گندمی و بدون لک و کک مک!مقنعه ی مشکی،شلوار مشکی. و کفاشاش؟نه اینکه یادم نیاد،اون روز اصلا به کفشاش توجه نکردم.
عصر شنبه احتمالا دوم تیر ماه
من شنبه احتمالا دوم تیر رو چیکار کردم؟آها،رفتم خونه داییه ببینم کامپیوترشون چه مرگشه!مرگ مهمی نداشت!
صبح یک شنبه احتمالا سوم تیر ماه
بازم دیرم شده و دارم می گازم.کلاسه به خاطر به حد نصاب نرسیدن کنسل میشه و من میرم که به منشیه اعتراض کنم که چرا قبل اینکه پول به حسابتون بریزیم یادتون نبود ممکنه کلاس به حد نصاب نرسه!اما طرف، همکلاسی دوران مدرسه از آب در میاد.به جای اعتراض، تک تک همکلاس ها رو یاد میکنیم و میگیم:آره،فلانی رو یادته،ازش خبری ندارم!!ها ها...
عصر یک شنبه احتمالا سوم تیر ماه
با شیما میریم پارک.روبروی هم،روی دو تا نیمکت می شینیم وهرهر میخندیم و از شکست هامون میگیم.خوبی شیما اینه که حتی داشته باشی از غصه بمیری هم،قاه قاه می خندی!
صبح دوشنبه احتمالا چهارم تیر ماه
بازم یادم نمیاد این روزو!!!آهان شاگردام امتحان داشتن.رفتم دانشگاه.نه نه، دانشگاه نه.رفتم موسسه.می دونی،اونا حتی از من هم خنگ تر و تنبل ترن.اعصابم بهم میریزه که طول ترم چقدر براشون فک زدم بی فایده!
عصر دوشنبه یقینا چهارم تیر
با مامانه جر و بحثم میشه،سر کنکور من!دیگه زیادی صدامو بلند کردم!میرم توی اتاقمو و چند ساعتی ونگ میزنم.
صبح سه شنبه احتمالا پنجم تیر
تا دیر وقت بیدار بودم و سر درد کشیدم.میرم حموم و بر می گیردم تو رختخوابم که سردردمو بکشم و به صدای گیتار گوش بدم.(راستی ماریا اون سی دی گیتارت پیش من جا مونده.یادت باشه وقتی برگشتی بهت بدمش!)
عصر سه شنبه احتمالا پنجم تیر ماه
می خوام تمرین سه تار بکنم اما بیشتر صداشو در میارم.یه چیزو خوب میدونم:سه تارهه مثل خودم بد جور ناکوکه!بد جور!شب ساعت یازده می خوابم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
صبح چهارشنبه ششم تیر ماه
می رم پیاده روی!حالم بهتر میشه.
عصر چهار شنبه ششم تیر ماه
هنوز نیومده!
oha che hame faliat...khob alanm asre 4 shanbe omade!
بذار عصر چهارشنبه ششم تیر رو من بگم!
بعد از دو هفته امتحان و کم خوابیهای متناوب٬ بالاخره امتحان ها تموم شد.
از ساعت نه و نیم که امتحان تموم شد تا یازده با بچهها داشتیم بحث میکردیم که دست جمعی کجا بریم .. آخرش راه افتادیم بریم سینما و بعدش هم ناهار ...
به فیلم دیر رسیدیم و از اون جایی که انقدر جمعیت زیاد بود که ما فهمیدیم برامون اکران خصوصی کردن٬ سینما رو گذاشتیم رو سرمون و فیلم کسل کنندهی رئیس رو تبدیل کردیم به یک کمدی ... تا این حد که مسئولین ارشد سینما اومدن یه نگاهی انداختن برای اینکه مطمئن بشن همون فیلم خودشون داره پخش میشه ...!!
بعدش ناهار دست جمعی ٬دی تو دی!
به محض اینکه رسیدم خونه تا شب خوابیدم .. جبران کم خوابی شب قبل و شب های قبل!
خوب بیــــــــــــــد؟!
اوهوم.خوب بید!
خوب شد گفتی اسمتو.وگرنه چجوری می فهمیدم شما همون المیرایید!
ببخشید .. اسم یادم رفت! من بودم!
آدم دوستهای مرفه بی درد هم داشته باشه بعضی وقتها خیلی خوبه!
ماری عزیزم،دلم می خواد بهت بگم:زهرمار!
چه وقایع نگاری جالبی ! منم ازت تقلید می کنم به زودی اینکار و می کنم ! خوش بحالت که سه تار داری !
شیطونه میگه بیام کامنتِ اون پست های جدید رو اینجا بذارم .. بعد میگم نه ... مردم دوست ندارن واسشون کامنت بذاری٬ زوره؟!!
ببین چه جوری حس کنجکاوی آدمو تحریک می کنیدا !!!!!!!
یعنی بذارم؟!
p-:>
(راهنمایی: برای ترجمهی شکل فوق باید به Emoticons مسنجر مراجعه کنید!
میدونم حوصلهاش رو نداری٬ خودم میگم: Party)