برگشتم.الان که فکرشو میکنم می بینم خیلی هم دلم واسه مامان و بابام و خواهرمو و دوست و آشنا تنگ نشده بود.بیشتر بیشتر دلم واسه اتاقم تنگ شده بود!!تابلوهام،صدفام،گلهام،پروانه هام،کتابام،عروسکام و اینترنت بی دردسر!
پیوست:گمونم منم باید اسم بلاگمو بذارم دختر یخی!!!والا!
در مورد دلتنگ نشدن برای خانواده باهات تفاهم دارم اما در مورد اون چیزایی که دلت براشون تنگ شده نه زیاد!
فقط اتاق و اینترنت رو هستم!
من بچگیام هم اهل عروسک بازی و عروسک دوستی نبودم٬ چه برسه به حالا!
قضیهی خشک شدن اون گیاه بیچاره رو هم که خیلی قبل گفته بودم... پس اهل گل و گیاه هم نیستم !
(کات آقا ... کات! کی گفته شما بیای اینجا از خودت بگی؟!!)
ولی من دوست دارم وقتی از خودت میگی!
من دلم برای ماشینم هم تنگ می شد و خیابونا و دوستام همه با هم! مامان بابا هم خوب بودن، تو همون لحظه اول و بعد عادی می شد و قتی می خواستم برگردم باز هم دلم تنگ می شد!
دارم سعی می کنم باهات احساس همذات پنداری کنم.(همزاد پنداری درست تره؟)
نمی دونم!
آقا شما بنویس٬ بیکامنتدونی بنویس... ما همه جوره قبولت داریم!
چه خوب که منو یادت اومد!!!!!
فیروزه- ترنج
مگه یادم رفته بود؟!!!!!!
به خاطر اون کامنتی که برای نقرهای گذاشتم میگی؟؟
یه روز که داشتیم میرفتیم تو وبلاگمون ٬ اسم وبلاگشون رو تو به روز شدههای بلاگاسکای دیدیم... همین جورری از سر کنجکاوی رفتیم تو٬ دیدیم آشنا میزنه... یادمون اومد همون نقرهای ِ وبلاگ شماست!
بعد دیدیم فایلهایی که برای دانلود گذاشتن مشکل داره٬ دانلود نمیشه... گفتیم بهشون اطلاع بدیم...
اومدیم کامنت بذاریم٬ گفتیم یه شوخی هم بکنیم که : فیروزه و ترنج کیه؟! و الخ...
تنها دلیل آشنایی ما با ایشون اینجا و شما بودین... ما با این جمله (به طور معکوس البته!) این موضوع رو با شوخی یادآوری نمودیم!
همین!!
هر دوتون یه جوری واکنش نشون دادین که دارم فکر میکنم مگه کار بدی کردم ؟؟؟
!!!
(به این میگن شفاف سازی!)
آدم وقتی اشتباه میکنه باید اعتراف هم بکنه!
ببخشید خانم.سوء تفاهم پیش اومده بود!
ممنون که بهم فهموندی و باعث شدی توضیح بدم...
نمیدونم حالا کامل قضیه حل شده یا نه...؟
صد دفعه به خوم گفتم حواسم باشهها... نوشتهها صدا ندارن... لبخند توشون معلوم نیست... تو میدونی این لحن شوخیات ِ ... دیگران که نمیدونن...
به هر حال از شوخی بیجام معذرت میخوام... دلم نمیخوست یه ذره هم ناراحتت کنم... دوست هم ندارم راجع بهم بد فکر کنی...
نمیگم عیب و ایراد وبدی ندارم... اما تو این مورد قصدی جز یه شوخی ساده نداشتم...
موفق باشی خانوم
امیدوارم هر چه زودتر با شرایط جدید خودت رو تطبیق بدی و بتونی چیزهای خوبی برای لذت بردن و یاد گرفتن پیدا کنی...
سخت ِ اما ممکنه!
.)
راستی... یادم رفت بگم... یه چند صباحی از شر کامنتهای من راحتی... قراره روزه بگیرم و کامنت نذارم و نذارن!!
اما میام میخونم!
من که دیگه زبون ندارم بگم بنویس... تو خودت دختر خوبی باش بنویس!
ما منتظر صلح شما با کامنت می مانیم
یه راستی ِ دیگه: (!)
تو این پست آخرم راجع به کامنت یه چیزایی نوشتم... فردا صبح قابل برداشت ِ... به خاطر من نیا... اگه حال داشتی به خاطر خودت بیا...