خونه ام.کف اتاقمو فرش پهن کردن به صلاحدید خودشون.پوست یه بره کوچولوی ۵۰ ساله رو هم انداختن روی صندلیم،که نرم و فرفریه،که وقتی یه روزش بوده-یه کم کمتر،یه کم بیشتر-پوستشو کندن که ۵۰ سال بعد بیان بندازنش روی صندلی من،روی صندلی من،صندلی من.....

خوبه.اوضاع خوبه.خوابگاه خوب،سوییت خوب،یه هم اتاقی خر خون خوب.و یه هم اتاقی دیگه که منو همش یاد  خواهر سیندرلا میندازه،اما خوشبختانه همش سر کاره،خوشبختانه.خوشبختانه....

آره،من نوشتن یادم رفته.صاف میرم توی سایت خوابگاه.زل میزنم به صفحه یادداشت جدید بلاگ اسکای.بعد زل میزنم.بعد زل میزنم،زل میزنم.....

کاریش نمیشه کرد،ماشین بینایی یه ربات احمق که هر کوفت صدم ثانیه باید تشخیص بده توپ کدوم جهنمیه!

اوهوم.من هنوز تو دانشگاه گم میشم و زورم میاد برم میدون فلسطین و تند تند فلشم ویروسی میشه و فایل هام،که خوشحالن برا خودشون،هی گم و پیدا میشن و من که حوصله ام سر رفته بسکه سرچ کردم و سرچ و سرچ و سرچ....

گاهی میرم زیر لحافم و یواشکی غصه ی آبکی می خورم که چرا میون این همه آدم،این همه احساس تنهایی میکنم!

اوهوم،این منم که میگم :عجب غلطی کردم وقتی که اون آقای همکلاسی آلمان تحصیل کرده ی مهم،به صورت کاملا غیر زوری،انتظار داره کل پی ال سی رو توی نیم ساعت یاده بده و من که هنوز گیجم که چجوری میشه اینهمه مطالب مربوط به مکانیک و الکترونیک و کنترل رو یه ترمه یاد گرفت!

و من که زندگیم شده همین چیزایی که گفتم و نه هیچ چیزی بیشتر!نه هیچ چیزی بیشتر،نه هیچ چیزی بیشتر...... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد