**دلم می خواست این جا می بودید و می دیدید منظره ی روبروی اتاقمون توی خوابگاه رو.دلم می خواست شکوه و زیبایی یه دشت خالی با علف ها ی زرد تنک رو که احاطه شده توسط کوه های کوتاه پوشیده شده از ابرهای رقیق و یه دیوار طویل به طویلی دیوار چین که سر به میان کوه ها و ابرهای محو خاکستری می ذارن رو در یه صبح مه آلود پاییزی می دیدید!دلم می خواست...

 

**پیوست:ممنونم.ازت ممنونم که باعث شدی این گونی آرامش رو پیداش کنم....

نظرات 2 + ارسال نظر
نقره ای یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://silverheart.blogfa.com

لینک من قلته!!!
ضمناً تو بیشتر از اینا به من مدیونی!! هه هه!!
منظره رو هم می تونم تصور کنم ... ابرهای محو خاکستری رو دوست داشتم!

حرف نزن.من کجا به تو مدیونم؟!شعر که دیگه نمی گی!اون قدیمی ها رو هم که میذاری،شعراتو تغییرشون دادی!دچار قتل نفس احساسات آسمونی بلاگ اسکایی مون هم که شدی!گمونم این تویی که مدیونی!

غزل دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:09 ق.ظ

می خواستم بگم که در ادامه اون پست قبلی که این همون طراوت زندگی که می بینی دیگه و بعدشم اینکه تو ، توی خنده هات یک دنیا طراوت وجود داره ! اما بعدش بحث گونی بودن من به میون آومد از رو رفتم که اینارو بگم ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد