قد بلندی داره،با اندام تقریبا باریک.چشم و ابرو مشکی،موهای گاه بلند،گاه کوتاه مشکی و دندونای ردیف سفید.و انگشت های باریک و بلند.یه مغازه داره،واقعا اسمش مغازه است.اما انتهاش یه اتاق کوچولو هم داره.اونجا نقاشی میکنه.اگه نقاشی نکنه،معلوم میشه اون اتاق پر تابلو هستش و جایی واسه نقاشی نداره.مهربونه.اجازه میده ساعت ها تو اون اتاقه و مغازهه وول بخوری.تابلوها رو زیر و رو کنی،به سلیقه ی خودت جابجاشون کنی.بعد وایسی و مدتها بهشون نگاه کنی.نگاه کنی،نگاه کنی،نگاه کنی...کم کم سلول هات شروع میکنه تکون خوردن.شروع میکنه به زنده شدن.روحت شروع میکنه شفاف شدن،ناخوداگاه تو چشمات برق میفته.بعد به تابلو ها دست میکشی،گاه هیجان زده میشی و بدون اینکه به طرفش برگردی،خیره به تابلوش می مونی و میگی:فوق العاده است،خیلی،خیلی،خیلی....گاهی شروع میکنه بعضی از تابلوهاشو برات توضیح میده،مفهوم خطوط رو،نقش رو،رنگ رو.گاهی می پرسه کدومشونو بیشتر دوست داری.اما نمی پرسه چرا؟باز بهت فرست میده،تابلوهاشو زیر و رو کنی.از رو نمی ری.تابلوهایی که زیر بقیه ی تابلوها موندن رو میکشی بیرون.تو تابلوها خودتو غرق میکنی.نمی دونم وقتی من دارم بین تابلوهاش نفس میکشم،اون چیکار میکنه....
پیوست:همیشه باید بدونم که وقتی روحم داره میمیره،یه سر به اونجا بزنم.دارم به معجزه اش ایمان میارم.
[لبخند]
سلام
وای منم وقتی توی همچین جایی میرم یه عالم دیگه رو سیر می کنم...
بعدم با جیب خالی و پز عالی میام بیرون
گیج و مبهم...از آن حس های دست نیافتنی...این چیزا خیلی شخصیه ...اونقدر شخصی که نمیشه پرسید شریک میکنی یا نه؟
:) چه جای خوب و دنجیه...چه آدم مهربون و پر احساسی.
منم نقاشی میکشم و زیاد طرح میزنم....
این آدم باید یه روح بزرگ و لطیف داشته باشه...نه؟!
پ.ن:
همیشه نظاره گر نباش...خودت هم مشغول شو
معرفی کن مام یه سر بزنیم
سلام.بالایی نظرش نبود...۱ سوال شمایین به وبلاگ من میایین؟
نه والا!!
ببین به این غلظتی که تو خستگیتو داد میزنی بدن منم کوفته شد!(دو نقطه لبخند+چشمک+خنده+...)