ظاهرا دارم میرم زیر تریلی ای،چیزی!!بهم میگه:فیروزه،مواظب باش !...

فیروزه!!!این اسم اصلا اصلا بهم نمیاد.فیروزه ریز نقش و ظریف نقشه.چشمای مشکی داره،با ابروی کمونی مشکی.دماغ کوچولو.اصلا شاید دماغشو عمل کرده.خط چشم آبی سورمه ای میکشه.با سایه آبی نقره ای.موهای صاف مشکی داره که کوتاهشون کرده و ریخته تشون روی صورتش.مانتوی آبی می پوشه. شلوار جین سورمه ای.کفش کتونی آبی.فیروزه لوس نیست.غرغر نمی کنه.دماغش کمی سر بالاست(یعنی مغروره).فیروزه گرافیک می خونه،شایدم نقاشی.فیروزه کلا آدم ثابت حال و ثابت اخلاقیه.شادی و ناراحتی هاشو بروز نمیده.فیروزه یه آدم منحصر بفرده!اما من!!! شاید ریز استخون باشم اما اصلا ریز نقش نیستم.چشمای مشکی و ابروهای کمونی هم ندارم.ابدا خط چشم نمی کشم،یعنی اصلا بلد نیستم که بکشم،یعنی اصلا حوصله ی یاد گرفتنشم ندارم.سایه هم فقط گه گاه صورتی،اونم کمرنگ.اساسا جسارت آرایش تند رو ندارم(اما فیروزه داره!).از موهای صاف و مشکی هم خبری نیست.هر چند مانتوی آبی و شلوار جین و کتونی سورمه ای دارم(اونم نه یکی دو تا!!!)اما تا دلت بخواد لوس و غرغرو ام.دماغم هم یه کم نه،حسابی بالاست!بجای گرافیک و نقاشی هم،مکاترونیک می خونم(پوف پوف...)!کاملا هم آدم متغیری ام،اونم چه متغییری!گاه اخلاق سگ دارم،سگ که خوبه،گاه اخلاق گاو میش دارم.گاهی شارژم و هی جیک جیک می کنم و یه عالمه می خندم.در نهایتم اصلا آدم منحصربفردی نیستم.اتفاقا خیلی هم معمولی معمولیم.

 

پیوست اول:قوه ی تخیل پردازی فیروزه سازی رو دارین!!اصلا من کار قبول می کنم.اسم بدین،شخصیت تحویل بگیرین!

 

پیوست دوم:دلم می خواست یکی بود،یکی که مشکلمو می فهمید.بعد من می نشستم یه ربع باهاش حرف می زدم.راستی،فیروزه نیاز به حرف زدن هم نداشت،حتی یه ربع!

نظرات 12 + ارسال نظر
رئیس چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:57 ب.ظ http://boss.blogsky.com

سلام

با این وصفی که از خودت کردی نظر منو به خودت جلب کردی !!!! جدی ! فکر نکنی اومدم چرت و پرت بلغور کنم برم ! می دونی چرا نظرمو جلب کردی ؟ چون لا اقل انقدر مردونگی داری که خودت رک و پوس کنده توصیف کنی !!

گوسفند چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ب.ظ http://kolahzard.blogsky.com

سلام فری
علاوه بر اینکه قشنگ مینویسی این برام جالبه که 5 ساله داری می نویسی
سر بزن

گمونم ۶ سالا!!!!گمونم....

پسریخی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 ب.ظ http://iceb0y.wordpress.com/

صفحه‌ی کامنت دونی‌ات بازه و من هی می‌خوام کامنتی بذارم که کلیشه‌ای نباشه اما نمی‌شه! لیکن من سعی خودمو می‌کنم! خواهی دید که خواهم توانست!

تو روزی موفق خواهی شد :دی

نقره پرداز! پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

اما به نظر من فیروزه یه زن مسن جا افتاده و خیلی خیلی چاقه که سه طبقه قبقب داره و همیشه روی صندلی آرایش جلوی آینه صورتی تند توی اتاق خوابش می شینه و دایم داره نون تست با کالباس مارتادلا می لمبونه و رژ لب قرمز جیگریش رو تجدید می کنه ... خط چشم می کشه تا نزدیک گوشاش ... ابرو هاش رو هم تتو کرده مدل شیطونی!
فیروزه از خودش خیلی راضیه ... و هر وقت هم که به یه گوش مفت برسه داستان های عجیبی از ماجراهای عشقیش تعریف می کنه. راجع به مردانی قد بلند و رعنا که همیشه در مسیر راه او کمین می کردند تا لحظه ای بتوانند گوشه ی چشم (یا خط چشم ) او را ببینند. مردانی با پوست های تیره که از کشتی های خارجی می آمدند ... به همراه هزاران خدم و حشم ...
فیروزه به رنگ صورتی خیلی علاقه داره ... احساس می کنه خیلی با کلاس و مند بالاست ... حیف که به خاطر پا درد درست نمی تونه راه بره ... اما هنوز هم مثل پنجه آفتابه ...

عزیزم اینی که تو داری توصیفش میکنی مامان آرزو هه نه فیروزه!!!!احتمالا خیلی دیگه کتاب عادت می کنیم رو خوندی!!!!

اشکان جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.a5hkan.blogsky.com

سه-چهار دقیقه سکوت به احترام ورود اولین دلتنگی
می دانم سهمی ار روز آمدنت نخواهم داشت
دیشب جای آخرین نگاهت را ،
در انتهای چشمانم به خاک سپردم
که برای تقدیر اینچنین زخمی
یک علامت سوال ، جواب تمام بودن ها بود

بچه جون هیسسسسسسسسس!مگه نمی بینی گفته سه-چهار دقیقه سکوت!!
اما معمولا اگه یکی فوت کنه سکوت می کننا!!!

مریم شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

این کسی که توصیف کردی اصلا بهش نمی یاد فیروزه باشه...اصلا ها!

ببین حالا.... یه بار اومدیم این قوه ی تخیلو بکار بندازیم.حالا هی بیاین ایراد بگیرین از قوه تخیلمون :دی :دی

نقره وندیان شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ

مامان آرزو لاغر بود ... تازه هم که اصلا اینایی که من گفتم نبود ... معلومه تا حالا عادت می کنیم رو نخوندی ... دوستات برات تعریف کردن!!

آهان!من چه دوستای بیکاری داشتمو خودم خبر نداشتم!!!!

غزل یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:52 ق.ظ http://imagicgirl.blogsky.com/

هوم! منم دوست دارم یکی دیگه بودم! که منظم تر بود، خوش تیپترم بود، لاغر ترم بود! اما خب نیستم! کاریشم نمی شه کرد! در ضمن من اون فیروزه رو خیلی دوست دارم که دیدم! یه دختر ی با صدای شاد و پر انرژی که بستنی ترش دوست داره! :)

فیروزه و غزل لاغرو ولش کن...غززززززززززل،بازم بریم بستنی ترش بخوریمممممممممم...

الف.کاف سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:00 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

من اسم می‌دم شخصیت می‌خوام!
: المیرا!!

خودشو می خوای یا قوه ی تخیل منو؟!!!

الف.کاف سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:03 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

دستمزدتون هم آماده‌ست٬ بستنی ترش ایتالیایی!
اگه مقبول نیست خودتون انتخاب بفرمایید!
کی تشریف میارید تهران٬ دستمزدتون رو بپردازیم؟


پ.ن: دلم برای «عادت می‌کنیم» تنگ شد!
کی خوندمش؟ سه سال پیش یا دو سال پیش؟!
هنوز گاهی بعضی تصویرها و جمله‌هاش تو ذهنم وول می‌خوره!
می‌خوام بخونمش دوباره...

parYa سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:57 ب.ظ

بانمک بود..رک و پوست وصف کردنو هستم1چیزی که من نه میتونم نه جراتشو دارم نه قدرتشو که به روی خودئم بیارم

الف.کاف سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

معلومه دیگه! قوه‌ی تخیل و تصور تو رو!
خودش که هر روز آینه‌ی دقم ِ!!

المیرا!!!اممممممممممم.....باشه.روش فک میکنم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد