ساعت یکه.یک نه.یک و هفت دقیقه!(توجه کردی وقتی صرفا می خوام یه چیزی نوشته باشم از ساعت شروع می کنم!البته دلیلی نداره توجه کرده باشی!).خوابم میاد.زیاد.امروز باز یکی دیگه مرد.همش یکی داره می میره.باورت میشه؟!!!هر چند سعی میکنم به روی خودم نیارم،اما هر دفعه که مامانم میره سر کمدش و پیرهن سیاهش و بیرون میاره،من باز شکه میشم!مث امروز.مث اون روز لعنتی تو خوابگاه،که هم اتاقیمو به زور انداختمش بیرون تا از شک مرگ یه نفر،بتونم ونگ بزنم!بیخیال.زندگی اونقد ها هم بد پیش نمیره.این روزا به لطف یکی از دوستان،زندگی آرامش بیشتری داره.فقط دلم برای یکی تنگ شده.اونم مهم نیست.عادت دارم دلم برای کسی تنگ بشه و بروی خودم نیارم!من کلا خیلی چیزا رو بروی خودم نمیارم!چه سیستم ابلهی!نه.چه سیستم احمقی!نه.چه سیستم مضحکی!نه.چه سیستم ابله احمق مضحک مسخره ای!آره بابا.اینم بیخیال.اون عوضی رو هم بیخیال.چقدر دلم می خواد در باره ی این روزگار بی خیالانه باهات حرف بزنم.حیف که همش نیمه کاره میمونه!دلم بستنی نسکافه ای می خواد.کجایی یه دل سیر درباره ی بستنی حرف بزنیم؟!

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرگان دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.maslub.blogfa.com

جالب بود . برای من هم

لیلا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:46 ب.ظ http://leilaei.blogfa.com

گاه
بستنی نسکافه ای را هم
بی هیچ حرفی
بی خیال می شویم ...

که شدیم!

parYa پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ق.ظ

دلتنگی که همیشه هست...انقدر که عادت کردیم و گاهی حتی بی اعتنا میشیم بهش...مردن و رفتن ادمها هم که عادی شده...اینکه باید یه پا باشه برای بستنی خوردن و همیشه یا نیست...یا نمیتونه باشه...یا.... اینا همش عادیه...انقدر عادی که اسمشو ما گذاشتیم زندگی.!

مطرود پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 ق.ظ http://east0f3den.blogsky.com

میسی ی!! از تبریکاتت!!
بستنی میخوااااام!!! (البته روز تفلدم با دوستان خوردیما! اما بازم میخوام!)
جای نقره خالی!! بیچاره رو چقدر اذیت کردیم سر روز تولدم آخرشم که نبود بفهمه تولدم کی ه! =))
ازش اصلا خبر نداری؟ تو این مدت ایمیل هم زدم اما جواب نداد.

عزیزکم هنوز بسی مانده تا نقره جات را بشناسی!اما بدان و آگاه باش که نقره جات،دقیقا همین برنامه را برای روز تولد تک تک دوستان محترمش داشته(چه بوده باشد و چه نبوده باشد)!!!!
اصلا هم نگران شخص شخیص محترم دوست خیلی عزیزمان(:دی)نباشید،و از من آب دیده داشته باشید که بادمجان بم.....(:دی :دی)
در ضمن من خیلی ازتان ناامید شدم که ایده ی پریا رو پشتیبانی نکردید!!!!!!!!

نیروانا پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ

منم بستنی مگنوم خیلی دوست دارم.بیا با هم راجع به بستنی حرف بزنیم.من مگنوم ساده تو نسکافه ای.

بله عزیزم.کی وقت دارین؟

مریم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:42 ق.ظ http://www.maryami.com

درباره بستنی فقط همین بگم که مک دونالد یک نوع بستنی جدید آورده که لیوانشانش خیلی خوشگله و قاشقاشم با مزه است و من هیچ وقت اسمش رو یاد نگرفتم همیشه وقتی سفارش میدم باید هی توضیح بدهم که من توی اون لیوان و با این قاشق میخوام. در واقع یک معجون هست تا بستنی و به نظرم از باسکت رابینز خیلی خوشمزه تره. ادامه بحث در اولین فرصت دیدار...

ببین.سر راهت داری میای ایران،یه دونه از این بستنی ها واسم سوغاتی بیار.بستنیش مال من،قاشقش مال تو!

نیروانا دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:57 ب.ظ

کجایی فیروزه خانوم؟ نیستی... توام مثه نقی(نقره) نا پدید شدی...

نقره؟نقره ای؟؟نقره جات؟؟؟ این اسم ها به نظرت آشنا نمیاد؟!!!!اینا رو تو کدوم عطاری می فروختن؟!

نقره ای!! دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:27 ب.ظ

تو عطاریه دم خونه ی ما!


***
از چه دلتنگ شدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد