خیلی از ما آدم ها فقط همدیگه رو تحمل می کنیم ! یعنی واقعا فکر می کنیم اگه از هم دور باشیم خیلی راحت تریم ولی واقعا اینطور نیست اگه یه مدت از یکی دور باشیم ، به یاد هم می افتیم !

عادت دارم تقریبا هر روز از همه دوستام یه خبری بگیرم ،‌ چه با میسنجر چه با تلفن چه با ایمیل یا هر وسیله ارتباطی ممکن ! مثل دود آتیش  بعضی از دوستام رو حتی یه بارم ندیدم فقط تو میسنجر از طریق نوشته ها باهاشون ارتباط دارم ! ولی اونا هم یه مدت که نیستن دلم براشون تنگ می شه !

ولی دارم کم کم به این نتیجه می رسم که خیلی کار احمقانه ای می کنم چون تقریبا واسه هیچ کدوم از دوستام اونقدر مهم نیستم ، تست کردم اگه یه هفته یه ماه به هیچ کدومشون زنگ نزم یا خبری نگیرم با اینکه هر روز از شون خبر می گرفتم اصلا احساس کمبود نمی کنن یعنی اصلا به این فکر نمی کنن که من کجام ، منو نمی ببینن ! دیگه عادت کردم دیده نشم !

یه چیز دیگه اینکه اکثر آدم ها دلشون می خواد مشهور و معروف باشن که همه بشناسن شون ولی هیچ وقت به این فکر نمی کنن که در این صورت دیگه چیزی به نام زندگی خصوصی ندارید ! مثل بازیگر ها و فوتبالیست های مطرح ! عمرا بتونن راحت برن بشینن تو یه کافی شاپ !

تنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهای تنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهام

مهم نیست عادت کردیم ! 

 

پیوست اول:از بلاگ این آقا  

پیوست دوم:لعنتی اونقدر این احساس و این برداشت،آشنا بود،و چند سالی بود که عین خارپشت افتاده بود توی این گلوی لعنتی،که حتی فرصت اجازه گرفتن هم بخودم ندادم!

پیوست سوم:گاهی اوقات فکر می کنم،خدای لوس کردن دوستانم هستم.گاهی فکر می کنم آدما ظرفیت لوس کردنشون خیلی پایینه و کلی تو این زمینه بی جنبه ان! 

پیوست چهارم:حالا که حرفمو زدم!به هر کی هم می خواد بر بخوره،بخوره!!

نظرات 11 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:31 ب.ظ

سلام
وقتی به آرشیوت نگاه میکنم کلی حسودیم میشه
امیدوارم همیشه موفق باشی

آقای محترم.یقینا چیزای مهمتری واسه حسودی کردن وجود داره!

تربن پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ق.ظ http://tarbon.blogsky.com

آدم باید خیلی احمق باشه که فکر کنه این‌همه دوست داره و این‌همه واسه هر کس و ناکسی وقت بگذاره. منظورم تو نبودی‌ها؛ کلاً گفتم! منظورم اینه که آدم هرچی جلو می‌ره می‌بینه آدمای کمتر و کمتری هستن که ارزش این انرژی‌گذاشتنو داشته باشن.

پسریخی پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://iceb0y.wordpress.com

اول که متنو خوندم فکر کردم اشتباهی اومدم، گفتم شاید به کس دیگه‌ای دادی برات مطلب نوشته! بعد که پیوست اولو دیدم دوزاریم افتاد! اخه ادم اینجوری از وبلاگ دیگران نقل قول می‌کنه!؟ یک پرانتزی، اینی: «» یا مثلا اینی: " " یا ایتالیک کردن و بعدشهم لینک مشخص دادن! فکر نمی‌کنی ما اعصابمون ضعیفه فکر می‌کنیم اینجا هک شده!!؟

یعنی اگه من همچین مطلبی رو می نوشتم،تو تصور می کردی که این بلاگ هک شده؟!!!!!!!!!!!!!!

این پست رو به عینه نوشتم،چون دقیقا همچین تصوری داشتم اما هیچ وقت جرات گفتن صریحشو نه!

غزل پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ

تو و اون آقای محترم جفتی حالتون خرابه! صریح تر از این نمی تونستم احساسم رو بگم! از اون به خاطر افکار پیچیداش انتظار دارم از این حرفها بزنه اما تو که اینو نوشتی تعجب کردم×! این موضوع دیده شدن یا نشدن صرفا و فقط و حتما و تاکیدا و صدرصد به نوع دیدگاه خودتون بستگی داره×! هم شما هم اون آقای محترم، که حساب اونم به موقع می رسم باسیه این پست، برای اطرافیانتون دوستان و خویشوندان خیلی هم مهم هستین و بود و نبودتون فرق می کنه یکیش من، یکیش مریم، یکیش نقره ای ، یکیش اون پسر یخی ....... امتحانش هم مجانیه! پس لطفا این جفنگیات رو الکی به خودتون القا نکنین!

من مدت ها بود که به چنین نتیجه ای رسیده بودم(البته نه تنها در دنیای مجازی،و خیلی بیشتر در دنیای واقعی!!!)خیلی وقت ها هم درست مثل این آقای محترم این تست دوستان رو انجام دادم(اعتراف می کنم بیشتر با دوست های واقعی ام و کمی مجازی).یه شب دقیقا سر همین قضیه با ققنوس حرف زدم حسابی!!!غزل این یه واقعیت تلخه،که برمیگرده به نوع برخورد و رفتار خودم!که دوستانم رو عادت به یه رابطه ی یک طرفه می دم،که همه ی بار دوستی،روی دوش خودم باشه!
غزل من الان حالم خوبه،توی هیچ مود افسردگی ای گیر نکردم،و قصد لوس کردن خودم رو هم ندارم!اما همون طور که گفتم مدت ها بود این حرف عین یه خارپشت تو گلوم گیر کرده بود!به همین سادگی!

مریم پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ق.ظ http://maryami.com

خوب اول فکر کردم خودت نوشتی اینو بعد هی سعی کردم ببینم جای فاعلی/ مفعولی چیزی میتونم قرار بگیرم تو ایم متن یا نه که دیدم واقعا حس نمیکنم که به من مربوط بشه/ میشه؟
دیگه اینکه اون تیکه مشهوریت رو دوست نداشتم. به منظرم ربطی به من و تو باز هم نداشت. داشت؟

البته نداشت!ولی مریم راست میگه ها:دی
دلم برات تنگ شده.از شیما خبر ندارم.مریم رفته تهرون!

جاوید پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ http://javid.blogfa.com

سلام

خواهش می کنم !! ذکر مطلب با ذکر منبع خیلی کار خوبیه و نویسنده مطلب اصلی رو سر ذوق می آره ! فقط این مطلب واسه من یکی که شاکی زیاد داشت ... که در این موردم با پیوست چهارم موافقم !

متشکرم!

غزل پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ب.ظ

ببخشید جناب جاوید یعنی الان ما که اعتراض کردیم×! هیچی دیگه مهم نیست دیگه یعنی ما کشک دیگه×!

اینو دیگه آقای جاوبد باید جواب بدن :دی :دی!!!
(کپی پیست کردن این مزایا رو هم داره!)

جاوید پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ب.ظ http://javid.blogfa.com

سلام

اون قسمت مشهوریت ربطی نداشت ، ولی اوصلا تیپ وبلاگ نوشتن من اینه که هر چی به ذهنم بیاد می نویسم حتی بی ربط !

بعدشم غزل خانوم اون مطلب یه تبصر هم داره که گاهی یه استثنا هم وجود داره ! حالا شما چرا به خودت گرفتی قاطی اکثریت شدی !!!!!

پسریخی پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:39 ب.ظ http://iceb0y.wordpress.com/

تعجب من نه از محتوا که از لحن و سبک نگارش بود، بعد از این همه مدت نگارش تورو می‌تونم تشخیص بدم، تو ویرگول و علامت تعجب رو به آخر کلمات و همچنین اول کلمه‌ی بعد می‌چسبونی (کاری که اشتباست و همیشه حرص منو در میاره!) تو از اسمایلی‌ها استفاده نمی‌کنی، فکر نمی‌کنم بلد باشی اینـــــــــــــــجوری بنویسی! و در کل هم لحن نوشته کاملا با لحن و سبک نوشته‌های تو متفاوت بود. اون هم بدون هیچ مقدمه‌ای یک دفعه مطلبو گذاشتی! اولش بگو از جای دیگه است، یا همونطور که که گفتم ایتالیک کن یا «» بذار و ...
در مورد محتوا هم، اینکه ادم از بودن یا نبودن دوستاش دلگیر بشه، حق هر کسی است که من اعتراضی در موردش ندارم!

من همیشه عاشق کامنت های تو بودم!!!!!!!بسکه همیشه به محتوا کار داشتی و کامنت های عمیق مفهمومی میذاشتی و کلا خیلی عمقی به حرف های آدم نگاه می کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!و در نهایت من واقعا کمال سپاس گذاری رو ازت دارم که اینقده خوب منو شناختی!!

ققنوس جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ق.ظ

اوهوم... آشناست.

پیوست 2: چند سالی؟ چه سریع عکس العمل نشون میدی!

دقیق بخوای بدونی،۹ سالی هست!

ن ق ر ه ا ی جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ق.ظ

و ما همچنان در باغ همسایه شلیل می چینیم!!!
(کلاوز استیپز لوئیس)

پیوست 7: بعد از خوندن کامنت ها تازه این نکته برات مطرح می شه که ... اهه! کپی پیست بوده این پست!!! و بعد ... زندگی در مسیر جدیدی جریان پیدا می کنه ... مثلاً ...

چرا شلیل؟بستنی نمیشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد