دلم دریا می خواد،غروب دریا.با نم نم بارون و یه ساحل خالی... و یک عالمه صدای موج و یه خورشید صورتی،وقتی داره دریا رو بغل می کنه...
دلم بغل شدن می خواد،دلم بغل بابام رو می خواد وقتی با ته ریش زبرش صورتمو می بوسه...
دلم ولگردی های طولانی رو با نفیسه می خواد و کافی شاپ رفتن های با اونو،وقتی که هی می پرسه:چرا؟آخه چرا؟وقتی جواب میدم:نچ،امیدی نیست!
دلم انجمن شعرمون رو می خواد.دلم آقای سهراب سپهری رو می خواد،وقتی که شعر "در عکاسی" رو می خونه.یا دو بیتی های روح الله رو!دلم نقد سفت و سنگین و بی رحمانه ی یاسمین رو می خواد...
دلم مغازه ی آقای نقاش رو می خواد.زیر و رو کردن نقاشیاشو.دلم دیدن قد دراز و چشمای سیاه و بی خیال آقای نقاش رو حتی.و حتی حرفای بی پرده شو،وقتی تعریف می کنه چجوری کلاه سر دوست دختر سابقش گذاشته...
دلم اون مغازه ی فیروزه کوبی توی اصفهانو که روبروی حوزه ی علمیه است رو می خواد حتی...
ماری،دلم خنده های تو رو می خواد...
پس برو خدارو شکر کن که دلت هنوز زندس و اینقدر خواسته داره!
عجب!! اون " آقا" گفته که من مرده دل بودم؟!!!
salam to ye chizit hast
البته الان در لحظه خوبم.بی خیال بابا.من یه روز خوبم،یه روز بد...خیلی به احساس های لحظه ای من توجه نکن...
به نازی سلام برسون.
کدوم " آقا"؟!
بی خیال.امروز سر حوصله نیستم.شوخی و کل کل باشه برا یه وقت دیگه...
منم دلم برای روزهای خوبمون تنگ شده ساعتها تلفنی حرف زدنهامون, چرت پرت گفتنامون ...
زیاد نمونده میام تلافی همش رو در میارم..
شما بی زحمت اول تشریف ببرید خونه ی مری خانم،سوغاتی اون دفعه ی منو ور دارید بیارید :دی