آشغال های احتمالی افتاده وسط اتاقمون توی خوبگاه رو معمولا من جمع می کنم،جدا از این مساله که کدوم از هم اتاق های عزیز،این مرحمت رو فرموده باشن!!قبلا فکر می کردم دلیلش اینه که من از بقیه ی هم اتاقی ها کم طاقت ترم و تحمل وجود شیء اضافه ایی رو تو اتاق ندارم.اما خب،یه روز جریان یه کم فرق کرد.هم اتاقیم شیرینی گرفته بود و اون نایلون شیرینی رو تقریبا در مرکز اتاق انداخته بود!خب طبیعیه که طبق معمول زحمتشو خودم بکشم،اما اون روز،گفتم که جریان یه کم فرق می کرد.از روی کنجکاوی یا صرفا از روی بدقلقی،گذاشتم اون نایلون سر جاش بمونه تا ببینم آستانه ی طاقت هم اتاقی های عزیز کیه؟!!اما انگار این طاقت هم اتاقی های عزیز، آستانه نداشت!!چون اون نایلون به مدت یک هفته همون جا موند،تا نهایتا خودم برش داشتم....

گاهی اوقات این بازی رو توی دوستی هام پیش می گیرم.با خودم می گم بذار سر طناب دوستی مون رو ول کنم،ببینم آستانه تحمل دوستم کیه؟و اون کی خم میشه تا سر طناب دوستی مون رو توی دستاش بگیره... اما این بازی،سرانجامی مثل اون بازی داره...

و این آدم،سومین دوست در این چند ماهه ی اخیر بود که آستانه نداشت...

 

پیوست: لازم به توضیح که من سر طناب دوستی رو، صرفا از روی کنجکاوی یا بد قلقی،ول نمی کنم،مگر اینکه طرف مقابل،تو بدقلق بودن پا رو از آستانه تحمل من فراتر گذاشته باشه...  

 

پیوست: این پست رو مدتی پیش نوشتم.اما برای اینکه... واسه همین صرفا واسه ثبت احساسم...

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

بعضی وقت ها لازمه که دوستامون رو امتحان کنیم ... اما من که معمولا از این امتحانات نتایج خوبی نگرفته ام :)

زندونی یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ب.ظ http://zendouni.wordpress.com

من حس می‌کنم که مشکل تو هم مثل من اینه که از آدما نه به اندازه‌ی خودشون، بلکه به اندازه‌ی خودت انتظار داری و این انتظار الزاماً همیشه برآورده نمی‌شه..
جاده‌ی چالوس، به چالوس می‌رسه.. نه به هرجایی که تو دلت خواست!

یعنی می خوای بگی اندازه ی ادما در حد اپسیلونه؟!!!

پسریخی یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 ب.ظ http://iceb0y.wordpress.com/

وای گفتی از این ماجرای آشغال ریزی در اتاق! دیوونه‌م کردن این بچه‌ها! فک کن سطل آشغال دو وجب با مکان آشغال رها شده فاصله داره! خوب پسر بندازش توی سطل دیگه! از ظرف‌های نشسته و جوراب‌های رها شده صحبت نکنیم بهتره!
نتیجه‌ی اون یکی درس نیومد؟ ما منتظریم!

نگفتم تو همیشه عمق مطلب نوشته های منو می گیری!!!!!!!!!هزار بار گفتم انگار!!

علی! دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ب.ظ

مگه زندگی طناب بازیه؟!!

زندگی؟!!!! طناب بازی؟!!! من شیفته ی همین گیرش! هات هستما!!!!!!!

خودم! دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:53 ب.ظ

یقینا نه بحث در مورد جوارب بو گندو بود و نه زندگی و بازی و طناب بازی!!!!

پسریخی دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ب.ظ http://iceb0y.wordpress.com/

خوب دیگه، بعضی وقتا ادم لازمه خودشو بزنه به کوچه‌ی علی چپ و فقط در مورد سطح موضوع و چیزایی که اذیتش نمی‌کنه حرف بزنه، حالا تو اینقدر به روی آدم نیار!

تربن دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://tarbon.blogsky.com

بامزه بود فضا داشت نوشته‌ت! ببین من کم پیش می‌آد به کسی بگم «بامزه بود»ها!
(:

بله!!لطف فرمودین رسما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد