برای آندره آس

گیرم که انکارش کنیم،وقتی بزودی اتفاق می افتد،چه فایده؟!فقط فرق منو تو این است که تو از این بزودی نمی ترسیدی،اما من سخت هراسانم. 

 

پیوست:یعنی خاک بر سر هر دویمان که به اندازه ی یک لک لک هم نبودیم!(با اندره آس بودم)

نظرات 2 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ب.ظ

شب ها، از تهران تا اصفهان را با نور پایین رانندگی می کنم،نهایت ۱۰ متر جلوی خودم را می بینم، اما، به مقصد می رسم ... لازم نیست تمام مسیر را از قبل برنامه ریزی کرد. اینجوری فقط به اندازه ی ده متر خواهی ترسید!

تو آندره آس را نمی شناسی!او اصلا نمی ترسید.او فقط حس کرد اتفاقی که قرار بود بیفتد بزودی.سعی کرد انکارش کند،چون زندگی ساده تر میشد.اما چه فایده وقتی بزودی اتفاق می افتد(و افتاد!)
بحث سر ترسیدن یا ده متر جلوتر نیست،سر اتفاقی است که می افتد بزودی...

پریا شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ب.ظ

اون اتفاق که قراره بیافته و مدام میترساندت مطمئن باش که میافتد.......میگن نترس و فکر نکن و هی برنامه نچین و هی به اخر فکر نکن چون چیزی که میترسوندت بالاخره اتفاق میافته...مگه میشه به نظر تو؟ من نمیتونم

):

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد