بپرس دیگر

سخن گاهی پریشان می شود اما

میان واژه ها هرگز جدایی نیست ...

به ما بنگر

بپرس از او

میان دشت خون و مرگ

میان آتش و دوزخ

میان ماندن و رفتن

به روزی نو

نگاهی نو

هوای تازه ای

جانی

صدایی نو

بپرس اینجا

بپرس آیا خدایی نیست؟



( از دفتر «هیچ کدام» )

«علی»

نظرات 8 + ارسال نظر
پریا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:22 ق.ظ

بپرس آیا خدایی نیست؟

از کی بپرسم؟

ققنوس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:30 ب.ظ

سوال سختیه... پیدا کردن پاسخگو براش هم سخته...
تو کتاب "خدا در فلسفه (برهانهای فلسفی اثبات وحود باری)" ترجمه ی بهاالدین خرمشاهی که ممکنه خونده باشی و من نخوندم به مشت برهان هست!
برهان وجودی
برهان وجوب و امکان
برهان هدفشناختی
برهانهای اخلاقی
تجربه ی دینی
اجماع مردم!!
برهانهای مردم پسند!!!

احتمالا گوشِت و ذهنت از این چیزا پره... قاعدتا وقتی کنکور تست بینش میزدی هم بوده!

ولی خوب بستگی به آدمشم داره... اگه شعرتو بدی به نیچه شاید بگه " ای بابا! اون مرحومو میفرمایی! اون که مرد رفت پی کارش. ابر انسانو بچسب!"

از این مدل خدای یگانه های نادیدنی هم بخوای فراوونه... اکثر آدما یکی تو دستوبالشون دارن. من میگم بت ِ ذهنی! خیلی از سنگ و خورشید باکلاس تره! معمولا از برداشت درونی افراد طی زندگیشون و اتفاقاتی که براشون میفته و صد البته شکلی که رسانه های جمعی واسشون ترسیم میکنن شکل میگیره و تو عصر ارتباطات هم معمولا مخلوطی از ادیان محتلف داره... مثلا طرف نماز میخونه آیه عربی بلغور میکنه به تناسخ هم اعتقاد داره... یچی تو این مایه ها!

تو سیاست هم به نظر من خدا تعریف کاملا متفاوتی داره و در حد یک ابزاره که سیایتمدار میتونه ازش استفاده کنه... مردم از رقصونده شدن به شکل مستقیم خوششون نمیاد ولی وقتی موضوع به الوهیت مربوط بشه قضیه فرق میکنه... این نوع خداشناسی رو میشه تو انگلیس خوب یاد گرفت.
خلاصه اینهمه خدا! سوا کن ، جدا کن، خواستی ببُرّ و ببر!

قک کنم اینا اصلا به شعرت مربوط نشن و سواد و فهمِ خودت هم تو این زمینه خیلی بیشتر از منه ولی هرچی باشه به درد طولانی کردنِ کامنت که می خورن!
با همه ی اینها از کی باید پرسید؟ منم خوشحال میشم بدونم!

اصلاً شاید نباید چیزی پرسید. شاید پرسیدن همان گناه نابخشودنی باشد. یعنی غایت وجودی ما اینجور تعریف شده باشد که ما را سر بدوانند که نپرس، گیر نده که بدانی. اگر هم گیر کنی، پافشاری کنی، دایم بپرسی، محکوم خواهی شد به دانستن!

ققنوس یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 ق.ظ

محکومیت به دانستن که بیخ گوشمون تو عالم سیاست و مسائل امنیتی کلی نمود واقعی داره... نیاز نداره راجع بهش صحبت بشه... همه میدونن عاقبت شنیدن جواب سوالایی که طرف بهت میگه: "if i tell u i must kill u" چیه.
ولی اون قسمت محکوم شدن به دانستن منو یاد داستان آدم و حوا به روایت عهد عتیق هم انداخت... گویا ما همین الانم داریم دوران محکومیتمونو میگذرونیم به خاطر اینکه یه بابایی یه روزی اغفال شده از میوه ی درخت معرفت خورده چشش وا شده! و ما همه توسط خدا محکوم شدیم که روی زمین دهنمون آسفالت شه. تازه ما از درخت حیات نخوردیم وضعمون اینه! خلاصه درسته که ما معرفت و جاودانگی دوست داریم ولی خدامون رقیب دوست نداره!
یاد آهنگ judith از APC افتادم که مینارد میگه:
He did this
Took all you had and
Left you this way
Still you pray, never stray, never
Taste of the fruit
Never thought to question "Why?


اینم روایت عهد عتیق:
پس خدا آدم را بصورت خود آفرید ، اورا به صورت خدا آفرید . ایشان را نر و ماده آفرید .....پس خداوند خدا آدم را گرفت و اورا در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید .. خداوند خدا آدم را امر فرموده ، گفت : « از همه درختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری ، زیرا روزی که از ان خوردی هر آینه خواهی مرد » ......... و خداوند خدا ، خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت ،و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد . و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود ، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد . و آدم گفت :« همانا اینست استخوانی که از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم ، از این سبب " نساء " نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد.» از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده ، با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند .

گناه آدم و حوا

و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود ، هوشیار تر بود . و به زن گفت :« آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید ؟ » زن به مار گفت : « از میوه درختان باغ می خوریم ، لکن از میوه درختی که در وسط باغ است ، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید ، مبادا بمیرید . » مار به زن گفت :« هر آئینه نخواهید مرد ، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید ، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.» و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو ست و بنظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس از میوه اش گرفته ، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد . آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند . پس از برگهای انجیر به هم دوخته ، ستر ها برای خویش ساختند .

و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید ، و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند . و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت :« کجا هستی ؟» گفت :« چون آواز ت را در باغ شنیدم ، ترسان گشتم ، زیرا که عریانم . پس خود را پنهان کردم » گفت :« که تو را آگاهنید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوردی ، خوردی؟» آدم گفت :« این زنی که قرین من ساختی ، وی از میوه درخت به من داد که خوردم .» پس خداوند به زن گفت :« این چه کار است که کردی؟ » زن گفت : « مار مرا اغواء نمود که خوردم »

پس خداوند به مار گفت :« چونکه این کار را کردی ، از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی ! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد . و عداوت در میان تو و زن ، و در میان ذُریّت تو و ذُریّت وی می گذارم ؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه وی (انسان) را خواهی کوبید . » و به زن گفت :« اَلم و حمل تو را بسیار افزون گردانم ؛ با اَلم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.» و به آدم گفت:« چونکه سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده ، گفتم از آن نخوری ، پس بسبب تو زمین ملعون شد ، و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد . خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد ، و به عرق پیشانی ات نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی ، که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت. »

و آدم زن خود را حوا نام نهاد ، زیرا که او مادر جمیع زندگان است . و خداوند خدا رخت ها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید . و خداوند خدا گفت :« همانا انسان مثل یکی از ما شده است ، که عارف نیک و بد گردیده است . اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد ، و تا به ابد زنده ماند» پس خداوند خدا ، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود ، بکند . پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن ، کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند .

ققنوس یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ق.ظ

خارج از مبحث ولی در راستای علاقه به حرکات ممنوعه و کسب آگاهی! احیانا تو میدونی که کتاب The Diary of a Young Girl یا همون خاطرات Anne Frank (http://en.wikipedia.org/wiki/Anne_Frank) به فارسی ترجمش هست یا نه و اگر هست کدوم انتشارات و ترجمه ی کی؟
گویا تا ما اینو نخونیم قرار نیست زیاد از آلبوم In the Aeroplane Over the Sea کار این Neutral Milk Hotel سر در بیاریم! یه بابایی وقتی Communist Daughter رو میشنوه یاد ۱۹۸۴ اورول میفته حالا من می خوام بفهمم چرا!

روی دیوار کی یادگاری می نویسی عزیز جان؟!!
دوستان اگه راهنمایی دارن،لطفا...

ققنوس یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:49 ب.ظ

مهم نیست... داشتم میگشتم پیدا نمی کردم مونده بودم چیکار کنم فکر کردم تیری در تاریکی بپرسم شاید آمارشو داشته باشی. هر چی باشه تو بیشتر از من تو عوالم کتاب بودی.
فکر کنم در نهایت مجبور شم انگلیسیشو به زور دیکشنری و اینا بخونم!
به هر حال ممنون

دیوار و یادگاری و غیره ... از برکات فیروزه بود.
اما به هر حال من هم این کتاب را نخوانده‌ام. برایت پرس‌وجو خواهم کرد.

تربن یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ http://tarbon.blogsky.com

خب اگه بخوام صادق باشم باید بگم خیلی بد بود!

می دونم. بیشتر واسه رفع کتی بود!!!

فیروزه! سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ب.ظ

گیرم که فیروزه! گیج بزند،که می زند،تو دیگر چرا؟گیرم که لحن و نوع نوشتاری من را نشناسی،علی و یادگاری و عزیز جان،اصلا با هم جور در می آید!!!!!

غزل سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:06 ب.ظ

روشن شد چشممان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد