در سوگ

دارد از روبرو پیش می آید.آرام آرام،نرم نرم،سلانه سلانه!شالگردن سورمه ای سفیدش را آزادانه دور گردنش حلقه کرده.و دست هایش،که بی خیالانه تر از خودش در جیب کاپشن سورمه ای اش انداخته.(به معنای واقعی انداخته!)و چشم های سیاهش،آن جلو هاست،آن جلو جلوهاست! و من می دانم که او به هیچ چیز گوش نمی کند.او شاید به هیچ چیز هم فکر نکند.و او شاید نه در فضا،که در آن دنیا هم نباشد حتی. و نمی بیند نظاره گرش را،که آرام آرم،نرم نرم،سلانه سلانه پیش می آید،و شالگردنش را تا زیر چشمانش حلقه کره، و او را نظاره می کند که پیش می آید،آرام آرام،نرم نرم،سلانه سلانه.و از خود می پرسد:آیا او هم در سوگ نشسته؟نزدیک تر که آمد،شبیه آقای نقاش آمد با آن مو های بلند و سیاه مجعدش، و صورتی کشیده همچون اندامش، و لابد انگشتان دستش هم.آرام تر از نسیمِ در گذر،از کنارم می گذرد،بهتر بگویم،می وزد،چون نسیمِ در گذر...

نظرات 2 + ارسال نظر
زندونی چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ http://zendouni.wordpress.com

از فونت و نوع بیان می‌زند که این متن از علی باشد ولی ویرایش‌‌اش مال علی نیست این‌است که مانده‌ایم به کی چی بگوییم!

چه فرقی می کند که کی آن را نوشته؟!!و نوع نظر شما بسته به آنکه کی آن را نوشته،قرار است متفاوت بشود؟!اصلا شما خود بگویید،آقای نقاش وسظ نوشته ها و ذهنیات علی چه می کند؟!!! اصلا من به جهنم،نمی گویید به آقای نقاش بر می خورد :دی :دی :دی

پریا جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:37 ق.ظ

برف کم داره فقط....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد