با آن کفش های لعنتی کثیفت

تو را برای چه اختراع کرده اند؟که بیایی و گند بزنی به اعصاب من،و بروی؟تو را برای چه اکتشاف کرده ام؟که بیایی و بچرخی و ول بگری در دایره ی تحملم؟که بعد بیایی و با آن کفش های سنگین و کثیفت پا بگذاری روی آستانه ی تحملم؟هی قدم بزنی و بچرخی و بالا و پایین بروی روی آستانه اش؟درست مثل کودک پنج ساله ی لجبازی؟و خوب که ورجه وورجه هایت را کردی و خوب که با حد آستانه ی من با کفش های سنگینت بازی کردی،و خوب که فنجان تحمل من را لبریز کردی،من نزدیک بیایم،پشت یقه ات را بگیرم،و سعی کنم که با زور از محیط دایره ی دوستی هایم،پرتت کنم بیرون.و تو هر بار،قبل از آنکه سر پنجه های آن کفش لعنتیت خارج از محیط قرار بگیرد،با هر آنچه که در توان داری،بدوی بسوی مرکز!و من که باز کنار محیط دایره،هاج و واج می مانم که حتما باید مرضی، چیزی داشته باشی،با آن کفش های سنگین و کثیفت!و کاریش نمی شود کرد،رفته ای در مرکز ایستاده ای،و هیچ جنبنده ای از آن وسط نمی تواند تکانت دهد،تا باز خودت بازیت بگیرد روی مرز دایره ام،روی حد آستانه ام،و باز که بیایی و قدم بزنی و بالا و پایین بپری و ورجه وورجه کنی چون کودکی پنج ساله. و باز که من بیایم پشت یقه ات را بگیرم و با زور بخواهم که پرتت کنم بیرون،و باز که تو با شتاب معکوسی بدوی سوی مرکز،و من که باز هاج و واج نگاه کنم دستهای خالیم را و تو را که رفته ای آن وسط ایستاده ای و تکان هم نمی خوری!

پیوست: یک روز با همین دست هایم پرتت می کنم بیرون!حالا هر چقدر که می خواهی بتازان و بالا و پایین بپر و ورجه وورجه کن! 

پیوست بی ربط: این ابرهای قلمبه قلمبه،با این لبخند گل و گشادِ شاد روی صورت نارنجی شان،در این غروب زمستانی،مرا به سخره گرفته اند!

نظرات 3 + ارسال نظر
ققنوس جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:57 ب.ظ

"گورتو از جلوی چشام گم کن" ، " برو به جهنم" ، "گمشو بمیر" و غیره رو امتحان کن. معمولا جواب میده... کلا بعضیا به گفتگو بهتر واکنش نشون میدن...اگه جواب نداد میتونی وارد فاز 2 گفتگو بشی...

فاز ۲ اش چیه اونوقت؟بابت آموزش به صورت تضمینی پول هم میدیم!ادامه بده!

غزل شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:48 ب.ظ

آهان! من این بودم! امروز که زنگ زدم! آستانه حد تحملت راه می رفتم! ورجه ورجه می کردم! و بعد تو تلاش می کردی که من رو بندازی بیرون! واییییییییی
دوستت دارم! همینجوری الکی به خاطر این دوتا پست آخرت !

تو قدم نمی زنی،ورجه وورجه نمی کنی،صاف می ایی انگشت میگذاری روی نقطه ضعف آدم،و تا یک روضه ی حسابی برایت نخوانیمو گریه و زاری نکنیم،از پای منبر بلند نمی شوی :دی

(جدا از شوخی،بعد از آن ونگ زدن هایم حالم حسابی خوب شد!!الان هم ما اصلا جواب کامنت تو را نمی دهیم که،داریم کسب علم می کنیم در اینترنت دانشگاه :دی)

مریم یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.nirvanatrance.blogsky.com

اینو که خوندم یاد شوهرم افتادم ! کارش همینه . !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد