من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت می شوند
و کور شوم اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست،مثل انسی نیست،مثل یحیی نیست،مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است...
پیوست:بی هوا خواستم این شعر فروغ را بنویسم
خوابت خوش باشه آبجی! منم یه چیزایی راجع به خواب نوشته بودم تو بلاگم!
خدا روستا را
بشر شهر را...
و شاعران
آرمانشهر را آفریدند
که در خواب هم
خواب آن را ندیدند
امروز، روز سیام خرداد است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفته است
و خاک
خاک پذیرنده، اشارتیست به آرامش!
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست،در نفسش با ماست،در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت های یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود،بزرگتر می شود!!!!
اگه امید به آمدن کسی نباشه که دیگر سر بذاریم بمیریم!والا!
خواب زن چپ نیست....من میدونم!
عاشق این چیزای بی هوا هستم!