ساختی کم کَمک

اندرون بودنت

ز هیچ

حجم بودن تو را ولی

با خیال

پر می کنم

...

در عبور روزها

در میان رخوت سکوت لحظه ها

من مدام

از آن همه خیال

فرار می کنم.

خسته ام

خسته ام از این همه گریز

خسته ام ولیک

تک به تک

رد پای ماندن تو را

چون پل شکسته ای

پشت سر

خراب می کنم.

یاد تو سبک  تر از نسیم

می وزد به صورت سپید خاطرات من

من نسیم خوش تر از هوای خلوت و گرفته ی غروب را

همره باد می کنم.

می روی آن دورها

نقطه ای کور می شوی

من برای دیدنت

دستهای کودکانه ی خیال را

سایبان چشم ها

نمی کنم! 

پیوست: من جدیش نگرفتم،شما هم نگیرین...

نظرات 3 + ارسال نظر
تربن چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

ولیک؟ همره؟ ببینم تو توی قرن چندم زندگی می‌کردی؟

آقای ترین من که گفتم جدیش نگیرین،واسه همینا بود.همینو ور داری ببری انجمن شعر زپرتی خودمون،اینقد توش ایراد در میارن که تا خود صبح هم تموم نمی شه.بی خیال...

فیروزه پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ

با عرض معذرت فراوان از نازی جون،عزیزم مجبور شدم کامنتتو بنا به دلایل سیاسی،امنیتی،نظامی اینا، حذف کنم:دی

تربن پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:52 ب.ظ http://tarbon.blogsky.com

نه اتفاقاْ! چون به نظرم خیلی از سطرها خیلی صمیمی و امروزی بودن، به اون مسأله اشاره کردم. به هر حال کسی هم توقع نداره شما یه روزه شاهکار خلق کنین که!
(:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد