همیشه یک هیجانی هست، توی چرخیدن و خزیدن درون اتاقها و پَستوها و زیرزمین های خانه های قدیمی پدربزرگی و ابا و اجدادی. درهای چوبی، پنجره های رنگی، دیوارهای کاهگلی. صندوقچه های قدیمی مخملی، شیشه های عجیب و غریب، سفال های گنده ی فیروزه ای و خیال یک گنج پنهان و یک شاه مار نگهبان که وول می خورد میان آن هیجان و ترس و شگفتی...
عیدت مباررررررررک...
یه ذره خوش بین باش دوست جون...
امیدوارم پایان نامتم کاراش به خوبی پیش بره
باز هم دنبال نامههای عقشولانه میگردی؟
یا نقشهی گنج؟
:دی
بیشتر حس کریستف کلمب رو داری! همونو دنبال می کنم.