بدرود آقای نقاش

قرار بود بازیچه ای باشی وسط زندگی ام، تا فراموش کنم. فراموش که نکردم، بازیت هم شدم،بازیچه ات... 

 

پیوست برای دوستی که جیک و پیک زندگی ام را می داند،اما جیک و پیک دلم را نه: این پست هم از آن پست ها بود که یکی بود، که نه به قبلی ها ربط داشت و نه به بعدی ها قرار است ربط داشته باشد!

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

من دلم برات تنگ شده!

بیشتر از بیست ساعت است که دارم فکر می کنم در جواب این جمله چه بنویسم!!! باور می کنی؟!! نه! معلوم است که باور نمی کنی!

می دانی غزل، ما هیچ کدام آن آدم های سابق نیستیم. می دانی، تو دلت تنگِ آن قدیم های من است، نه من الان! من الان، الان، دچار یک بی حسی شدید است! به ندرت چیزی را حس می کند یا می بیند یا می شنود! راستیتش خیلی هم زور نمی زند تا یک چیز تصنعی تزیینی درست کند و ماسک چهره اش کند!این جوری است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد