دیده بودیم ملت واسه اینکه بعضی جاها کارشون پیش بره، حلقه ی ازدواجشون رو در میارن، اما برعکسشو ندیده بودیم که جواب بده!
پیوست: انگار استاده فقط قبول می کرد استاد راهنمای پسرا باشه و کلا به دخترا پا نمیداده! امروز حلقه ی نامزدی هم اتاقیمو انداختم تو انگشت حلقه ام و رفتم پیش استاده! بهش گفتم استاد راهنما دارم، می خوام استاد مشاورم باشین. قبول کرد!!!!!!!!!!!
پیوستِ محض توضیح: بماند که شش ماه قبل ترش رفتم پیشش که بیا استاد راهنمام شو و قبول نکرد.
پیوستِ شگفتی ساز: یعنی میگی نسل این جور مردا هنوز منقرض نشده؟!!
سلام
نوشته های جالبی دادی...کوتاه و خوندنی والبته کامل...
آهان! یعنی اون کاملش دل منو برده!
ولی رو به انقراضه!!! به وبلاگ منم سر بزن
آدم می مونه اینجور کامنتا رو حذف کنه یا تایید!!!!!!!!!
بابا بزار باشن باسیه فرحبخشی روح خوبن! راستی چه وبلاگ پرباری دارین به ما هم سر بزنین تندی !
:))))))))))))
الان وقت ندارم! عصری میام سر می زنم:دی