شب های چهارشنبه

اوضاع؟ نه خوب است،نه بد. رکود است. استاد راهنما به مدت هشت روز کامل است که سر کار گذارده است به طور سهمگینی! علافش هستم رسما و علنا و عرفا و قانونا و وجدانا!! درست است که این نمایشگاه کتاب عین مملکتشان بَلوشو بود اما وقتی به اندازه ی کافی علاف یک استاد محترم! باشی، پس به اندازه کافی وقت داری که توی این بَلوشو بگردی و تمام پولی که برای خرید یک عدد عینک آفتابی و مانتو و لاک کنار گذاشته بودی،برداری و بروی کتاب بخری! شبها کتاب می خوانم و روزها با یک هزار و پانصد و شصت نفر می گردم و می گپم و با هیجان بحث می کنم و آخرش هم نمی دانم چه می شود که بحث می رسد به سرویس کردن دهان محترم دولت! همچین کاملا ناخواسته! (گمانم در این مورد، تورم مضاعف- تعطیلی مضاعف، بی تاثیر نباشد!!)  

 

پیوست: می گذَرانم انتظار را، و لمس می کنم هر ثانیه اش را که کش می آید به اندازه ی سالی و تو که نمی دانی و از بیخ عربی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد