بدرود آقای نقاش

قرار بود بازیچه ای باشی وسط زندگی ام، تا فراموش کنم. فراموش که نکردم، بازیت هم شدم،بازیچه ات... 

 

پیوست برای دوستی که جیک و پیک زندگی ام را می داند،اما جیک و پیک دلم را نه: این پست هم از آن پست ها بود که یکی بود، که نه به قبلی ها ربط داشت و نه به بعدی ها قرار است ربط داشته باشد!

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

انگار که آمپول بی حسی زده باشَندم! 

پیوست: این بی حسی یک جور انتظار است برای درد! انگار که بخواهند دندانم را بکشند بیرون، آن هم از ریشه!