این روزها که به بی تابی می گذرد

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه‌جا غیر خدا یار ندیدند
 

هر دست که دادند، همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
 

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند   

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
 

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند  

 

پیوست: شعر از فروغی بسطامی

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ

دوستت دارم که قالبت عوض شد!
بعدشم بدددددددد موافقم با شعرت!

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد