الان که به این پست قبلم نگاه می کنم، دچار بهت زدگی می شوم از احساسی که آن لحظه داشتم!!
پیوست: واقعیت این است که احساس نفرت برای من درست مثل یک شیشه اَستونِ در باز است، که زودِ زود می پَرد!! و هیچی ازش نمی ماند!
پیوست دوم: درست است که از آن استون چیزی نمی ماند،اما آدم دیگر نمی تواند درون همان شیشه آب پرتقال بخورد!
پیوست نصیحتانه: اگر به خوردن آب پرتقال اعتیاد دارید، سعی کنید شیشه تان استونی نشود!!! آخر مگر یک آدم می تواند چند تا شیشه ی زاپاس توی دل لامصبش داشته باشد؟!!!
هوم! موافقم با شیشه استونی ! فکر کنم بهترین راه اینه که آدم اعتیادش به آب پرتقال رو برطرف کنه!
نمی دونستم مگه شیشه زاپاس هم هست؟ کجاست اونوقت؟
چرا نیست غزل جون؟(اینجا یاد ghazal joon فیس بوک افتادم:دی)
سر همین بقالی های سر کوچه، هزار تاش ریخته و پاشیده!!! منتها دو نکته وجود داره: 1- باید خریدار باشی! 2- شیشه زاپاسای خریدنی،جنسشون اصل نیستن، اونا هم چینی شدن!!