امروز که رفتم توی تراس اتاقمان، به جای اینکه به این فکر کنم که این تراس چه ارتفاع جذابی دارد برای سقوط، به این فکر کردم که ای کاش جای آن باغبان پیر بودم! بعد از ظهر ها، چکمه های لاستیکی بلندم را پا می کردم و آن شیلنگ فشفشی ام را بر می داشتم و تمام اون محوطه ی چمن کاری را با دقت خودش آب می دادم! آخ که باغبان ها چه زندگی شیرینی دارند! به خودم قول دادم توی هر جهنم دره ای که زندگی کردم، هیچی که برای خودم نداشتم، به هر آرزویی که خواستم و نرسیدم، اما یک باغچه ی نقلی برای خودم داشته باشم تا تویش تربچه نقلی بکارم و ریحان و تره و توت فرنگی! و هر روز بعد از ظهر بروم بهشان آب بدهم و علف هرزشان را جدا کنم، حالا با چکمه یا بی چکمه!
پیوست: می دونم کار بدی بود،تلافی کِردم
تو دلُم شُکوندی من سرتو شُکوندم
عنوان و این تک بیت بالایی قسمتی است از شعرهای یدالله طارمی که بد جور عاشق شعرهایش و صدایش شده ام! از اینجا و اینجا می شود، بهشان گوش داد!
این دوتا لینک شعرای مختلفن یا جفتش یکیه؟
مختلفن!