نوشداروی بی اثر

می دانی، این فقط تو نیستی که آن سر دنیا،برای خودت لجبازی می کنی، بلکه خاطرات پافشاری های من را هم زنده می کنی برایم. اینجوری می شود که من تند تند اشک هایم را پاک می کنم تا تمام شوند و لعنتی ها نمی شوند. اینجوری می شود که بی خوابی های من دوباره جان می گیرند. اینجوری می شود که تمام خاطرات جاده ام و سختی هایش توی ذهنم درست مثل یک فیلم سیاه وسفید که رنگی می شود. اینجوری می شود که من دفترچه ام را زیر و رو می کنم و تک تک نوشته هایش را مرور می کنم و ... ما باید بزرگ شویم، چون چاره دیگری نداریم. ما باید غرق شویم در این کثافت زندگی، چون چاره دیگری نداریم. ما باید فراموش کنیم، چون چاره دیگری نداریم. و اگر نتوانستیم فراموش کنیم، می توانیم نرم نرم تحملش کنیم، چون چاره دیگری نداریم. ته این جاده معجزه رخ نمی دهد، و آخرش یک خالی گنده است و ما مجبور یک روز بزنیم به جاده خاکی، چون چاره دیگری نداریم!

 

پیوست: می دانی،کتاب کردنش فایده ای ندارد وقتی رطب خورده را منع رطب نیست، و در برابر تو،جز سکوت، چاره دیگری ندارم.    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد