در بِ بسمه الله پروژه پایانیم در چنان اوضاع هَفلَشتِ قاراش میشی گیر کردم، که مانده ام آن آخرهایش چه گِلی باید به سر بگیرم!!!!
پیوست: که چنان ز او شده ام بی سر و سامان که مپرس!
پیوست دوم: چند وقت پیش ترهاا به نیت آینده یک فال گرفتم، همین شعر آمد:حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس!!!
اندر آغوش وبت ای دوست چنان شدم حیران که مپرس
!!!! بابا شاعر!