وقتی میارمش توی اتاقم داره غرغر می کنه1. می خوابونش روی تختم، تا میاد گریه کنه از زمین گذاشتنش، دستمو می ذارم زیر گلوش، نوازشش می کنم و می گم: فسقلی گریه نکن، من باید یه ایمیل بزنم، وقتی کارم تموم شد، اونوقت می تونم بغلت کنم و راه بریم! باشه؟!... واقعا نمی فهمم چجوری فهمید!!! وقتی فکر می کنم، می بینم چهار- پنج ماهی بیشتر نباید داشته باشه. پس چجوری فهمید؟!! طول مدتی که دارم با لپ تاپم کار می کنم،یا پا میشم از روی میزم، کاغذ-قلمی بَر می دارم، با چشماش دنبالم می کنه! وقتی با تعجب به چشماش زل می زنم، اونم صاف زل می زنه تو چشمام و یه کم بعدش لبخند می زنه!!! این کار رو چند بار تکرار می کنم، اونم هر دفعه اش رو زل می زنه و لبخند می زنه! کارم که تموم میشه، دستمو می برم زیر گلوشو نوازشش می کنم2!! بهش می گم: به چی نگاه می کنی بچه جون؟!! دست و پا می زنه و باز لبخند می زنه! سلولای زیر گردنم هیجانی شدن و تند تند دارن تکون می خورن. روی تختم دراز می کشم و بچه رو می چسبونم به خودم. دستمو می ذارم روی بدنش و چند تا ضربه ی آروم می زنم روی بازوش... چشمامو می بندم و لالایی می خونم براش. چطور ممکنه خوابش نبره وقتی این همه آرامش از دست هام، داره بهش تزریق می شه. 

 

1 : یکی از اقوام نزدیک اون بچه، فوت شده بود و اقوام درجه اول اش رفته بودن تشییع جنازه! واسه همین خونه ی ما آورده بودنش. 

2 : گمونم با گربه اشتباهش گرفته بودم که اینقد زیر گلوش رو نوازش می کردم!!

نظرات 2 + ارسال نظر
تی تی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.shaghayeghevahshi.blogfa.com

[گل]
ولی من می خونمت و برات یادگاری می گذارم!

یعنی اینقدر آرامش می دی؟!

گاهی هم آرامش می گیرم. بستگی داره.

غزل چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ

من عاشق این پستتم! یعنی از روز اول که خوندمش این حس رو داشتم، اما خب من در ابراز به موقع عشق کلا مشکل دارم. اما این پست و حس توش و جملات توصیفی تو خیلی خوب بود.
عاشقشممممممممممممم!
بچه ه رو بفرست تهران لطفا سریع!

باشه، پستش می کنم:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد