دونای بارون ببارین آروم تر، بارای نارنج داره میشه پر پر

عاشق لیریک این یکی ام:) 

 

پیوست: توی زندگی ای که کاملا از دو جزء تشکیل شده: موسیقی و برنامه نویسی، واقعا دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی ماند. چه برسد دیگر به وراجی در وبلاگ.

نظرات 4 + ارسال نظر
گمشده دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.lakiblog.blogfa.com/

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه دلواپسی

قصه عشق از زبان هر کسی

گفته اند از نی حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را



چشمهایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد چنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من٫ قصد هیچ انکار نیست



لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آِتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن





سوختن در عشق را از برشدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه٫ میترسم شبی رسوا شوم



بدتر از رسوایی ام تنها شوم

وای از این صید و آه از آن کمند

‍پیش رویم خنده پشتم پوزخند

برچنین نامهربانان دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند



خانه ای ویران تر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گرچه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش میگویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی



پیله گی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام چانی ؟ گفت :نه

گفتمش نامهربانی؟ گفت :نه

گفتمش شیرین زبانی؟ گفت:نه

میشود یک شب بمانی؟گفت:نه



دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش ٫افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم

یک نفر با من بگوید کیستم

بس کشیدم آه از دل بردنش



آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگیست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست



گریه کردن تا سحر کار من است

شاهد من چشم بیمار من است

فکر می کردم که او یار من است

نه٫ فقط در فکر آزارم من است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت



بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش بحالش اینقدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشمهایش مست مادرزاد بود

یک شبه از عمر سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت

من خودم حوصله ام نشد بخونمش، اما چون شعر هم بود، وجدانم اجازه نداد که دیلیتش کنم. این شد که تاییدش کرم بلکه یکی بخوندش!

تی تی دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

یک جزئش موسیقی!!
یو هووووو

تی تی دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ

فیروزه ...

می دونستی اگه تو واسه بلاگ من کامنت نذاری، میزان کامنتای بلاگم به صفر میل میکنه؟!!!البته خودم احساس خاصی ندارم نسبت بهش در حال حاضر!! اما خب، واقعا لازمه ازت تشکر کنم. چون از کجا معلوم، شاید هم افسردگی موضعی می گرفتم!!

ناشناس سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

لایک
اصلش هم لایک ایضاً!

:) مغسی بوکو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد