حسنی نگو بلا بگو، تنبل تنبلا بگو

اوضاع خیلی مساعد نبوده توی این چهار اخیر! نمی دونم چقدر از ماه طلاییم باقی مونده، اما چیزی که می دونم قرار بود توی این یک ماه فعالیت مضاعف داشته باشم. مثلا قبلا خیلی راحت تا سه نیمه شب می نشستم به کار و زندگیم می رسیدم، ولی توی این چهار روز، ساعت یک شب که شد، من خوابم گرفت!! یک و نیم هم که شد مسواک، لالا!!! از برنامه هام بخوای درست، حساب کنی دو روز و نصفی عقب هستم. و همین عقب افتادگی انگیزه ی منو میگیره، و عقب مونده!! تر میشم!! کلا توی مود همت مضاعف نیستم. تنبل شدم حسابی! یه کم عذاب وجدان دارم بابت این قضیه. اما فقط یه کم!!! 

 

پیوست: بابت یک قضیه دیگه هم عذاب وجدان دارم اساسی:(

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ

عذاب وجدان چیز خوبی نیست، آدم باید ازش دوری کند. به جاش باید تنبلی را دوست داشته باشد. مثل خوردن

خوردن اصلا چیز خوبی نیست:( آدم هی چاق میشه!! ولی هرچی که آدم پیاده روی میکنه، هیچ اتفاقی نمیفته که نمیفته!!!

آره، منم به این نتیجه رسیدم که عذاب وجدان خیلی چیز چرتیه! هیچ چیز و هیچ کس ارزشش رو نداره که آدم عذاب وجدان بگیره بابتش! والا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد