توی پارکینگی که ماشینم را اغلب آنجا پارک می کنم، یک فولوکس آبی کمرنگ، همیشه پارک است. یک فولوکس آبی خیلی کمرنگ. سپر جلو ندارد. سپر عقبش هم آویزان است. شیشه جلوی ماشیت ترک برداشته و شیشه سمت راننده خرد شده است. یک رادیوی عتیقه ی خوشگل هم دارد. آدم می خواد بغلش کند. هر وقت که ببینمش سلامش می کنم. لبخندم را تحویلش می دهم. گاهی پا بدهد، آبی ملایمش را هم لمس می کنم. می دانی، تنها ماشینی است که دوستش دارم.
پیوست بی ربط: رهایت کردم، خوش باش.
هستم!
کاش اونقدر جسارت داشتی که با اسم خودت می نوشتی که "هستی"!