عق

عین زن های حامله عُق می زنم. از شنیدن صدای جیق جیقوی این دخترک توی ترانه ی مسخره ی روانی اش - که توی ماشین پخش است و من نمی توانم عوضش کنم- عق می زنم. از بوی سیستم تهویه تمام ماشین های نوِ دنیا عق می زنم. از این دقت مسخره ی آلوده به ترس در رانندگیش عق می زنم. از ساعت قلمبه اش، کت چرمش و حتی از موهای مشکی زیبایش هم عق می زنم. از شنیدن سوال های بی ربط و با ربط مضحکش عق می زنم1 . کلا از سیستم صدایش عق می زنم. وقتی که گارسون از من می پرسد که چی میل دارید؟ می خواهم به اش بگویم: یک سطل بزرگ! اما ملتماسانه نگاهش می کنم که آب سیب. می گوید آب سیب که نداریم اما دلستر سیب داریم، خوب است؟ از عرقی که کنار شقیقه اش نشسته، عقم می زنم. می گویم: پس همان سطل2 .  

 

1: از شدت خودشیفتگی مفرطم، معلوم است که از جواب دادن کوتاه و ساده ی خودم، کلی کیف می کنم. چون تازگی ها فهمیده ام اگر کلمات، خشن باشند و جملات کوتاه، خشم را القاء می کنند. و اگر کلمات ساده باشند و جملات کوتاه، بی حوصلگی و عدم علاقه به بحث را، معنی می دهد. 

2: من مطمئنم که گفتم سطل، اما او برایم دلستر سیب آورد!