امروز که دیدمت و گفتم "ایدئولوژی های ما به هم نمی خورد"، درست آن لحظه که چشم دوختی خارج از پنجره ی کافی شاپ، انگار که خیالت راحت شده باشد که ایدئولوژی های ما به هم نمی خورد، همان لحظه عاشقت شدم.وقتی قرار شد برسانیم، همان لحظه که با دستپاچگی تمام کیفت را زیر و رو کردی تا سوییچ ماشینت را پیدا کنی و نشد، همان لحظه عاشقت شدم. همان لحظه که داشتی توی یک کاغذ بزرگ،کروکی تمام مسیر ولیعصر، ونک، میردادماد را می کشیدی، همان لحظه عاشقت شدم. وقتی که در جلوی تاکسی را باز کردی تا من بنشینم و من گفتم عادت به این لطف ها ندارم، همان لحظه که گیج نگاهم کردی، همان لحظه عاشقت شدم.