مریم خانم

قمر خانم که مرد، خانه ما بی کس شد. قمر خانم کارگر* مادربزرگم بود. بعدش ارث رسید به مامانم و  خاله ام. چشمان آبی- سورمه ای داشت، یک عینک ته استکانی، و یک شوهر الدنگ الکلی معتاد. قمر خانم، خیلی خانم مهربانی بود. منتها که مرد. و وقتی مرد خانه ما بی کس شد. چند سالی آدم های مختلف آمدند و رفتند اما هیچ کدام قمر خانم نمیشد که نمیشد. تا همین اواخر که مریم خانم پیدایش شد. مریم خانم انگار که میشد به اش اعتماد کرد، اما که مامان تا چند مدت استرس داشت که نکند افغانی باشد، که نبود! مریم خانم پنج شنبه بعد از ظهرها خانه هیچ کس نمی رفت، چون که بچه هایش را می برد پارک! پنج شنبه بعد از ظهر ها، فقط متعلق به بچه هایش بود. مامان لبخند می زد که چه مادر متمدنی!  

 

پیوست: امروز من و مریم خانم تنها بودیم توی خانه. کارش که تمام شد، برایش نسکافه ی لایت درست کردم. دوتایی نشستیم پشت میز آشپزخانه، روبروی هم. در سکوت، جرعه جرعه نوشیدیم و به هم لبخند زدیم. گفت که دفعه اولش است از این نسکافه رایت ها!!! می خورد! موقع رفتن چند بسته همراهش کردم. یادم رفت به اش بگویم آدم سالم عقل، فقط توی فصل سرما نسکافه می خورد!!!  

نظرات 4 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

:))
( دیگه به خودم قول دادم که حرف نزنم! منم میشم ازین خواننده ساکتهای ثابت) :(

:))))))))) چرااااااااا؟!!!!!!! من گفتم میای روی اونا رو کم میکنی:دی زهی خیال باطل:(

نگین دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

تو گفتی اینجا همه ساکت و ثابتن!
انگار که قانون گذاشتی برای وبلاگت :))))

من نذاشتم که!!! اونا قانونشونه انگار!!! قانون خودشون! بنده هیچ مسئولیتی در این مورد بر عهده نمیگیرم چون به من ربطی نداره!

نگین سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ

من از قانونتون بدم میاد!
پیوست: مخاطب خاص دارد (کامنت گذاران ساکت و ثابت)

دعواشون نکن:) من همه شونو دوست دارم!

نگین شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

من از قانونشون بدم میاد نه از خودشون ;)

از طرف خودم و بر و بچز مشکریم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد