پیوست اول: نمی دانم استاد راهنمایم برای چه اینقدر جو گیر شده است، و فکر می کند الان این  گشتی که همین کنار ایستاده، قرار است بیاید ما بگیرد!! مامانِ استادم مریض است و بیمارستان است و استادم دانشگاه نمی رود!!! و وسط خیابان شلوغ پلوغی با من قرار گذاشته تا برگه های فرم آمادگی به دفاع من را پر کند و بعدش برود بیمارستان. منتها که گفتم، یک عدد گشت نمی دانم چه چیز در یک قدی جایگاه قرارمان ایستاده، و استاد محترم قصد سوار کردن من را ندارند. من گرمم است، و اعصاب دنبال روی ماشین استاد محترم را ندارم، استاد هم دیرش شده و الان وقت ملاقات تمام می شود!! یک کاراگاه بازی مضحک و خنده داری را طی می نماییم تا ایشان برگه های فوق الذکر را امضا بفرمایند!!!

پیوست دوم: کتاب هایم را پیدایشان کردم. خانه ی خاله ام بود. فکرش را بکن، چطور میخکوب یک کتابش نشوم وقتی یکی از جملاتش این است: "گفت: درست مثل اون ایام خوش قدیم. گمون ام نصف مدتی رو که با هم تو اسپانیا بودیم، تو اصلا اون جا نبودی". یارو نصف دیگرش را در رویای بابل بوده است!!

پیوست سوم: من را و قرارمان را ارجاع دادی به یک جای دور، باشد. من هم به روی خودم نیاوردم، باشد. منتها تو "نه گفتن" را بلد شو.  و باور کن هر راه جایگزینی، چرت ترین نتیجه را در پی خواهد داشت.(این یک تیکه اش مخاطب خاص دارد!!)

پیوست چهارم: می دانم که آخرین بار بود. می دانم که به زودی از ایران می روی. می دانم که می خواستی برای آخرین بار ریخت من را ببینی. منتها من حوصله ی هیچ چشم غمگینی را نداشتم. معذرت می خواهم که وادار به ندیدنت کردم. معذرت می خواهم که غمگینت کردم. هدیه ات را دیدم. معذرت می خواهم که برش نداشتم. می روی انگلیس، دخترهای ترگل ورگل آنجا رو می بینی، همه چیز یادت می رود!( رسما و علنا به شعور طرفت توهین کردم!!!)

پیوست پنجم: ای یارویی که نشسته ای پشت سر من، و برای دختر کنار دستت با صدای بلند بلند، یک بند وِر زدی، مغز من تیلیت شد. من نمی دانم چرا شما پسرها یاد نمی گیرید که برای زدن مخ یک دختر، الزاما نباید چیزهای متفاوتی تعریف کنید!!! اگر دختری بیش از نیم ساعت کنار دستت نشست، دیگر همه چیز اوکی است. شماره را بگیر و جان من را خلاص کن!!! داشتم کتابم را می خواندم ها!

پیوست ششم(؟):استاد مشاور عزیز، تو مصداق شاه می بخشد، شیخ علی شاه نمی بخشد، می باشی. استاد راهنما یک امضا زد، خلاص. تو آنوقت می گویی داکیومنت تحویلت بدهم؟ مطالعه فرمایید؟ بعدش امضا نمایید؟؟ ببین من عاشق تو هستم. باور کن!

پیوست هفتم: نرم ترین کفش های دنیا، برای پای من زبر هستند!!! پاهایم له و لورده شده با این کفش های جدید! آخر من کفش ها را بروم توی صورت کی پرت کنم؟ کفاش؟ آنکه کفش ها را ساخت؟ یا آنکه مرا ساخت؟!!!!

پیوست هشتم: من از چرم مشهد مستقر در میدان ونک تشکر ویژه ای دارم. ایشان نقطه صفر من در جهت یابی در کل دنیا هستند!(گمانم گفته بودم این را!!) و یک تشکر ویژه از فروشگاه میثم مستقر در کمی اونورتره چرم مشهد!!! به دلیل اینکه من بعد مدت ها توانستم کادوی تولدم را بخرم.

پیوست پیوست: پیوست ها به ترتیب زمان رخدادها!!!

پیوست پیوست دوم: متن اصلی نداریم. عنوان هم نداریم!

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ب.ظ http://neginin.persianblog.ir/

کامنت پیوست اول: تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها :)))
کامنت پیوست دوم:نمی دونم.
کامنت پیوست سوم:من که مخاطب خاص نیستم. اصلا به من چه.
کامنت پیوست چهارم:آخی ی ی ی...
کامنت پیوست پنجم:حسودیت شده؟! :))
کامنت پیوست ششم:باور کرد. باور کن!
کامنت پیوست هفتم:آنکه موقع خرید خیلی دقت نکرد.
کامنت پیوست هشتم:کفشهای چرم مشهد خوبه فقط خیلی قشنگ نیست.
پیوست کامنتها: مردم ازین کامنت گذاشتن. وای که چقدر طولانی بود.

پیوست هفتم: بدیهیه که من سعی کردم نرم ترین کفش دنیا رو بخرم!! یعنی بدیهی نبود؟!!!!!!!!!

علی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ق.ظ

چی می گی؟ جدی می گم، من که یک کلمه از حرف هات رو هم نمی فهمم.*


*.چارلی و کارخانه شکلات سازی - ویلی ونکا به مایک

من اتفاقا خیلی دلم می خواست اقلا تو یکی بفهمیشون!! جدی می گم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد