می گوید هیچ حرفی توی دلش نمی ماند. همیشه دلش می خواسته به من بگوید که چه چشم هایِ روشنِ درشت بامزه ای دارم! اینها را توی نت می گوید. می گویم متشکرم. فردا توی دانشگاه همدیگر را می بینیم. در واقع من می بینم وگرنه که او داشت راه خودش را می رفت. من می بینمش. من راهم را کج می کنم، من چند لحظه بعد از او وارد اتاق آموزش می شوم. اوه! چه تصادفی! لاس می زنم. تابلو است که لاس می زنم. می گذارم خوب خیره شود به چشمان روشنِ درشتِ بامزه یِ تا بناگوش رنگی ام!!!!! شب پای نت، سوژه ی هِرهِر و کِرکِر خودم و هم خوابگاهی هایم می شود. می گوید از همین امروز صبح شیفته ام شده است تصادفی!

پیوست: نخواستم بگویم تمام اجناس مذکر به دیدن یک چشم شهلا و خال لب یار عاشق می شوند، که دیده ام که بعضی هاشان نمی شوند. نخواستم بگویم تمام هم جنسان من هر وقت که سرخوشند، راه می افتند و با این و آن لاس می زنند، که خیلی هاشان فقط در اوج ناخوشی لاس می زنند، که بعضی هاشان هیچگاه نمی زنند. فقط خواستم بگویم هیچ کدام از ما دخترها از اولش اینقدر وحشی نبودیم. شدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد