ماه در اومده باز!

یعنی آدم بزرگا، آدم نیستن؟!! یعنی دلشون نباید بخواد که یکی وقت خواب واسشون قصه بخونه؟! یعنی دل آدم بزرگا قصه نمیخواد؟ مهربونی نمی خواد؟ یعنی دل آدم بزرگا از سنگه؟! یعنی آدم بزرگا وقتی چشاشون رو بستن، باید زودی کپه شون رو بذارن؟! یعنی نباید آرزو کنن که یکی باشه، قبل خواب واسشون قصه بخونه؟!

نظرات 6 + ارسال نظر
یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ق.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

منم دلم قصه میخواد.....

113 سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ

چرا .
خودت برا چند تاشون خوندی ؟
راست بگی ها !!!!!!!!!

من برا بچه ها خوندم! اما آدم بزرگ هیچی!

شیوا بلوریان سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://shivaboloorian.blogfa.com

آدم بزرگا هم آدمن! اونا هم دلشون میخواد وقت خواب یکی واسشون قصه بگه ، فقط یه فرقی با آدم کوچیکترها دارن: اینکه خیلی خسته اند... خیلی.... اینکه خیلی نگرانند... نگران آدم کوچیکترها، نگران پول تو جیبیشون، نگران پختن غذاشون، لباساشون، کلاسهاشون... اونا هم خیلی دلشون میخواد بی نگرانی بخوابن، از دنیاشون لذت ببرن اما عشق به آدم کوچیکترها و ایثار برای اونا هیچ وقتی برای این شاعرانه ها نمیزاره....
راستی میدونستی یه روزی که خیلی هم دیر نیست ، بچه ی تو هم درباره ی تو همین حرفها رو خواهد زد؟؟؟؟؟

شیوا جان من خودم سی سالمه! فک کنم یه کم آدم بزرگ محسوب میشم:) منتها من میگم منِ آدم بزرگ، گاهی قصه می خوام شبا! پس چرا هیشکی منو قصه نمیگه خب؟!!

113 پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

نشد
ی جای کار می لنگه
انگار همه آدم بزرگا رو با آدم مسن ها اشتباه یا بهتره بگم یکسان می بینیم.
(( به جز خودت که سی سال رو بزرگ تعریف کردی و طالب قصه ای ))
دقت کن یه آدم بزرگ خیلی از قصه ها رو ( که ما غیرمستقیم واقعیت زندگی رو واسه بچه ها توش مخفی میکنیم ) یا دیده یا شنیده یا تجربه کرده یا...
طراوت و درس آموزی و شادابیش می پره می مونه حالت روایی داستان .
( بقیش واسه بعد
خب حال ندارم دیگه
یه عالم جون کندم
بعد بهم میگن پیر چی شدی )
اینجوری که آدم بزرگا میفهمن دور و بریا خسته ن وگذشت میکنن سهم قصه اشونو
اما بچه چون بچه س و شیرینه و لپ گلیه و... یاجیغ جیغو که میخوایم از شرش خلاص شیم به قصه میرسه
کلاغه م تو اتوبان باسرعت شصتاتا میپیچه تو قوطی...
منم چشام چارتا شد
بای

ای روزگار ای روزگار:(

113 جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ق.ظ

هی

حاج علی یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ق.ظ http://s-minimal.blogsky.com

هی...
مدینه گفتی و کردی کبابم!
من کوچیکم بودم، کسی برام قصه نمیوند

حاج علی زشت شماست قصه بخواین:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد