تند تند دستمال کاغذی از جعبه دستمال کاغذی می کَنم و تند تند اشکاهایم را که بی موقع سرازیر شده اند را پاک می کنم. چون این اتاق در و پیکر درست و درمانی ندارد و ممکن است هر آن یکی تو اتاقم ظاهر بشود. سعی میکنم تند تند دستمال کاغذی های مرطوب شده را پرتاب کنم توی سطلی که در فاصله ی یک متری، پایین تختم قرار گرفته است. به طرز احمقانه ای تک تک دستمال کاغذی ها توی هدف نمی روند و از گوشه ی سطل آشغال، سرازیر زمین می شوند. یکی، دو تا، سه تا، چهار تا و پنج تا! محض خاطر روی ماه شانس و تصادف هم که شده، حتی یکدانه اش هم نی افتد داخل سطل. منظره بس خنده داری به وجود آمده. باور کنید فیلم برتر کمدی سال هم نمی توانست اینقدر من را بخنداند. آخ که دنیا و آدم های تویش چقدر می توانند دلقک باشند.

نظرات 4 + ارسال نظر
ناشناس پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ق.ظ

خداییش این و دیگه گردن دنیا و آدمای توش ننداز، یا برو هدف گیری تمرین کن یا دفعه بعد نزدیکتر به سطل بشین!!

راستی اصلاً نگفتی چی شد که گریه کردی؟!

:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
یعنی الان دارم از دستت غلت می زنما=))))

113 پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ق.ظ

پسرم با دوستش تو خونه دارن بازی میکنن
دوستش باید بره گلاب توروتون دستشویی!. بچه آپارتمان عادت نداره به خونه با دستشویی تو حیاط و چندتاپله بیش از 30 سانت ارتفاع وساییدگی لب پله ها ...
خورد زمین دم در دستشویی
مامان بابا دوستم افتاد بدویید...
رسیدم بچه داره گریه می کنه کف دستاش سرخ شده و ساییده و رو به بالا گرفته ...
گفتم اوه یه بار من اومدم برم خوردم زمین با..ونم افتادم رو پله ها و پهن شدم . این شکلی ( وبعد با هیکل گنده ادا درآوردم ) که افتادنش خاطره تلخ نشه داره میره خونه اشون .
خندید وخندیدند وخندیدند ...
آخ که چه شغل با حالی دارن دلقکا...
تشییع جنازه با شکوه خاطراتی که بود و نبودشون برابر نیست نبودشون نعمته و بودنشون زحمت.
گفتم تاریخ هنرو بنویس؟!!خلاااااااااااصه

از هنر فعلا کشیدم بیرون! دارم تو یه فضای جدید می پرم. فیلم می بینم. زیاد هم می بینم. تازگیا هم عاشق یه هنرپیشه شده بودم، علاوه بر آل پاچینو! منتها الان یادم نمیاد کی بود،کجا بود، چی شد!جدی! بعد تو فک کن وقتی یادم نمیاد، در مورد چیش بنویسم. متاسفانه من فقط چیزایی که تو مغزم وول میخورن رو می تونم بنویسم. اینجوریا!

نگین پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ http://neginin.persianblog.ir/

من نقش بازی میکنم. من آن کسی هستم که دارد زار میزند. و من این نقش را برای خودم بازی میکنم، و این مرا به زاری وا میدارد. من تاتر خودم هستم. و من که میبینم هق هق ام گرفته بیشتر هق هق میکنم. و اگر اشکم بخواهد بند آید، به سرعت آن عبارت زخم زننده را باز برای خود تکرار میکنم تا اشکم دوباره جاری شود. من دو سخنگو در بطن خود دارم، که گفته به گفته، طنین سخن را رساتر میکنند. مثل دیالوگهای کوتاه دو بازیگر تاتر که حس و حالت موقعیت دراماتیکی را در مقابل هم تشدید میکنند. در این سخن دوچندان، باز دوچندان شده که به غوغای نهایی ( صحنه ی دلقک بازی) ختم میشود، نوعی سرخوشی است

113 جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

کار درستی نکردی...

حتی اگه با قوانین کشور دیگری منافات نداشته باشه کار شما ...

نه گلشیفته خانم

کاش مامان بابات که گفتن حقه و ترفند فوتوشاپه تایید می کردی که اینا من نیستم و دستکاری عکسامه

....

چرا ؟

به استعدادهایی که شاید با هزار مرارت و سختی داشتن وارد دنیای هنر میشدن کدوم پدر مادری اجازه پیشرفت میده وقتی یکی از ناب ترین استعدادهاش به اینجا رسیده ؟

کاش کمی فکر میکردی ...


دلقک شد یا نشد ؟
مساله این است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد