من اسمش را گذاشته ام "افتادن قند". اسم این بیماری ام را می گویم که ناگهان می آید سراغم، و در کسری از ثانیه دچار بی حسی در تمام ازای بدنم می شوم. اولین علامت اش آویزن شدن دستانم در دو طرف بدنم هست. به هر حال نمی خواهم علائم این بیماری را بگویم. می خواهم بگویم توی خوابگاه که بودم وقتی دچار این بیماری میشدم، بسیار سریع اعلام می کردم "قندم افتاد".( نه اینکه فکر کنی جاهای دیگر اعلامش نمی کردم، منتها که در خوابگاه با یک بدجنسی شیرینی اعلام اش می کردم) بعدش  هات چاکلت و بیسکوییت شکلاتی ام را می خوردم. و بعد دوباره اعلام می کردم حالم درست نشد، حالا چکار کنم؟!! یک عدد هم اتاقی مهربان داشتم، به ام میگفت خنگ جان، تو قندت نیافتاده که. فشارت افتاده. بعدش می رفت برام چیپس می خرید، به اش نمک می زد، جفتی می نشستیم می خوردیم. حرف می زدیم، می خندیدیم، بعدش من حالم خوب میشد.  

پیوست: ما در خانواده ی پاستوریزه ای بزرگ شده ایم. خوردن چیپس ممنوع بود. هنوزم کم و بیش هست. آن قدیم ها، گاهی که بیرون از محیط خانه چیپس می خوردم، همیشه با عذاب وجدان کم رنگی همراه بود. اما حالا که گاهی من و خواهرم سر پیچی می کنیم و می رویم چیپس می خریم، من حتما به اش یک نمک اضافی می زنم و حالا همیشه با لبخند می خورمش. من یاد هم اتاقیم می افتم.  

پیوست: درست است که من همیشه اینجا نق می زنم، و عادت ندارم خاطره ی خوب تعریف کنم ولی این یکی واجب بود. حالم را خوب می کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
جوجو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ http://bir-jand.blogsky.com

سلام ترنج منم چیپس میخوام

ناشناس سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ق.ظ

در کل زندگی بدون شکلات امکان پذیر نیست که نیست!!! علی الخصوص دارک شکلات :دی

آره، نیست که نیست. منتها من دیگه مث سابق طرفدار شکلاتِ دارک و قهوه تلخ و اینا نیستم. اینا مال دوره جوونیم بود، الان همه چیو شیرین و شیری و حتی وایت می خورم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد