خاطرات

گاهی آدم باید خاطراتش را بگذارد جلویش و عر بزند. گاهی باید ببرتشان کافه تا قهوه پشت قهوه بخورند. گاهی باید بیفتد توی جاده، کنار تپه و دره بیندازتشان دور. گاهی باید ببرتشان سه کنج اتاق، توی آن کمد دنج، بپیچد شان لای پارچه ای، کاغذی، نایلونی، پنهانشان کند توی صندوقچه ای، کلیدش را ببرد کنار رودخانه ای، بدهد به آب. گاهی باید ببرتشان بالای پشت بام، وقتی که شب است، تاب بخورند دست جمعی با هم. یا حتی می توانی بذاریشان توی کیف دستی ات، با خودت ببریشان دانشگاه، تره بار، خانه ی اقوام، املاکی حتی. حتی ببریشان توی آشپزخانه، برایشان سیب زمینی تنوری با پنیر درست کنی، یکیشان غر بزند که سوپ جو با خامه می خواهد، پیش بند ببندی دور گردنش، سوپ جو با خامه رو فرو کنی توی حلقش، بلکه خفه شود، بسکه زر زر می کند. گاهی باید با مهربانی باهاش برخورد کنی، دست بکشی روی سرشان، قربان صدقه شان بروی، برایشان لالایی بخوانی. می دانم، عر می زنند، ور می زنند، به خود می پیچند، اما اگر بغلشان کنی، دو سه تا لنگ و لقد اولشان را هم تحمل کنی، آخرش آرام می گیرند. سر میگذارند روی گودی گردنت، خواب می روند. فقط حواست باشد، اگر حساس هستند، اگر بد خواب هستند، خیلی زود از خودت دورشان نکنی. بگذار  اول به خواب عمیق بروند این توله سگ ها! اما نگران نباش، وقتی که خواب رفتند، عاشق معصومیتشان می شوی مثل همیشه...

نظرات 3 + ارسال نظر
تی تی شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ق.ظ http://shaghayeghevahshi.blogfa.com

الان باید چی گفت با این پست؟ :)

می شود هم محلشان نگذاشت.
اما اگر بشود!

حکایت آن یارو سطل ماستیه کنار دریاست؛)

هدی یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:16 ق.ظ

من میگم آدم بهتره یکبار جرات کنه و همه خاطراتشو بریزه دور، هم خوباشو هم بداشو.
من کردم این کارو. حس خوبیه ;)

اره خب، اینکه آدم بتونه خوب و بد رو مدام حواله کنه به چپ و راست، خیلى خوبه! جدی! واقعا جدى!

113 یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

ناگهان چه زود دیر می شود
تلخ ترین خاطره امه

:/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد