پنج شنبه عصرم را خالى گذاشته بودم تا به سر و وضع خانه ام برسم. چون فکر مى کردم قرار است جمعه مهمان داشته باشم. منتها از آنجایى که من فقط کمى!! دیر اقدام به دعوت کردم، مهمانى فردا کنسل شد! خلاصه که یک ساعتى است نشسته ام لب پنجره آشپزخانه ام. کنار گل و گلدون هایم که هر روز تعدادشان دارد زیادتر مى شود، قربون صدقه شان مى روم و نوازششان مى کنم. توى فنجان آبى فیروزه اى سفالیم هم چاىِ فیلان درست کرده ام و دارم با شکلات فیلان تر میل مى کنم و در کنارش غروب خورشید را مى پایم. به معناى واقعى مى پایم. و لحظه به لحظه مى دانم چند سانت مى رود پشت کاج هاى آن طرف خیابان!! و یک عالمه صداى گنجشک هم مى آید که نمى دانم دقیقن کجا سکنا گزیده اند، چون هر چه چشم مى دوانم، لابلاى چنار روبروى پنجره، کلاغ هم نمى بینم، چه برسد به یک دسته گنجشک!! وسطش هم اگر وقت کنم نگاهى مى اندازم به شیشه پنجره ى آشپزخانه ام که مثل یک آینه هست و با خودم مى گویم عجب این بلوز آبى آسمانى به من مى آید و با آن گل سر سبزِ پسته اى که اندکى آبى سرد با خودش دارد، چه دلبر شده ام!!
نظرات 7 + ارسال نظر
ناشناس جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ق.ظ

مهمونی می دی حالا دعوت نمی کنی هیچ، وقتی کنسل شد می ذاری اینجا دل مون بسوزه؟! دفعه بعد خبر بده!!!

مگه ایرانى؟!!!!

بهرام جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ب.ظ

چی میشه به تو گفت . . . . . . . .

خداییش هیچى!

ناشناس جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:28 ب.ظ

نه، ولی خو زودتر بگی می یام!!

شما از همین الان دعوت:)))))

تی تی شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.shaghayeghevahshi.blogfa.com

عجب توصیفی! :)
حس کردم یه جای ایرانی که فوق العاده هست! حداقل تو اون لحظه های تو...
عجب هوایی ...
سلام ...یادت افتادم.
من رو یادته؟

بله بله یادمه:)
واقعن نظرى ندارم که جاش فوق العاده هست یا نه:)))

زهراا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ http://beat72.blogfa.com

ینی هروقت میام اینجا ب این فکر میکنم که این (ایشون!) ی استاد دانشگاهه! مث یکی از استادای خودم، و تمام احساس های متناقضی ک ب استادام دارم سرریز میکنه تو نوشته هات! :دی

=)))))) حتا حدسشو نمى زدم که ممکنه غیر از قدیمیا، بقیه اى هم پیدا بشن که اینجا رو بخونن!!

ناشناس چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:38 ق.ظ

شده تا حالا یه چیزیت باشه، خودت هم بدونی یه چیزیت هست، ولی ندونی چی؟!

من الان اون جوری ام.


خب یه چی بنویس اینجا دلم پوسید!!!!!

اول بیا تولدمو تبریک بگو:))))))))

ناشناس چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ب.ظ

اوخ اوخ شرمنده، روم سیاه!!!!

تولدت با تأخیر مبارک باشه!!

عزیزم پاشو بیا ایران، یه کم هواى تهرون بخور، یه کم با گرونى دست و پنجه نرم بکن، هم یه چیزیت میشه، هم مى دونى چیت میشه:دى

مرسیییى:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد