3

رتبه اول تعلق گرفته به آقاى ب. اقاى ب. آقاى ب. من به اندازه عمرم ادم هایى مانند اقاى ب را مى شناسم. اقاى ب هم قد بلندى دارد. اندام لاغر ولى روى فرم. محال ممکن است تیپ دیگرى بزند، به غیر از یک شلوار جین و یک پیراهن آبى سورمه اى سفید چهارخانه که همیشه ى خدا، تابستان و زمستان، آستین هایش را بالا زده است. چهره ى سبزه و چشم هاى مشکى دارد. آقاى ب آدم بسیااار محترم و مودبى است. محال ممکن است برخورد تند یا شکوایانه اى از این آدم ببینید. آرام و شمرده حرف مى زند. و شوخى هاى کوتاه و دلپذیرى با اطرافیانش دارد. این آدم به خودش هم بسیار احترام مى گذارد. مثلن در سن سى سالگى به این نتیجه رسیده که علاقه ى ویژه اى به مباحث پزشکى دارد و الان در حال حاضر ایشان دانشجوى رشته پزشکى هستند! و اما مهمترین مشخصه بارز این آدم، این است که ذاتن آدم جذابى است. منظورم این است که ویژگى هاى مثبت این آدم باعث نمى شود که جذب این آدم بشوید. در واقع آقاى ب جزو آن آدم هایى است که مهره مار دارند. یعنى بدون اینکه هیچ ویژگى خاصى نسبت به بقیه داشته باشند، ولى قابلیت این را دارند که همه را  شیفته خود نمایند، حالا چه قصدش را داشته باشند و چه قصدش را نداشته باشند. بعله، این آدم ها، باى دیفالت خاصیت جذب دارند. دختر و پسر هم ندارد. همه را جذب مى کنند. نمونه اش همین خانم ایکس که فامیلش را هم نمى دانم. من خانم ایکس را همان هفته اول دانشگاه دیدم. که نشسته بود کنار آقاى ب. و هر چقدر که جو اتاق اساتید شلوغ پلوغ بود و همه با هم حرف مى زدند، آقاى ب و خانم ایکس کله شان بیخ گوش هم بود و پچ پچ مى کردند. فکر کنم این فقط خاصیت خانم هاست که مى توانند صداهاى بلند را فیلتر کنند و صداى هاى پایین را بشنوند. و من میان آن هیاهو، شنیدم که خانم ایکس بیخ گوش اقاى ب گفت: امیرحسین چرا بهم نگفتى پزشکى قبول شدى؟ و اقاى ب چشم دوخت به خانم ایکس و خیلى مهربان گفت: باور مى کنى وقت نشد. خانم  ایکس را نمى دانم، اما براى من بدیهى بود که آقاى ب دارد خیلى فروتنانه دروغ مى گوید. نپرسید که از کجا مى دانم، گفتم که! من به اندازه ى عمرم آدم هایى مثل آقاى ب را مى شناسم. اینکه دقیقن توى مغز این مدل آدم ها چه مى گذرد، هنوز برایم مشخص نیست، اما  اگر در طول عمرتان، فقط درگیر یک عدد از این دست آدم ها شده باشید، مى دانید که فقط باید فرار کنید! به همین علت است که تمام دانشگاه آقاى ب را امیرحسین صدا مى زنند اما من اصلن صدا نمى زنم! آقاى ب اگر دلستر نهارش را تعارف کند، من معده ام به دلستر حساس است. اگر نسکافه اش را تعارف کند، من همان روز سرما خورده ام. اگر بیسکوییتش را تعارف کند، من اصلن شیرینى دوست ندارم که! و اگر کنارم بنشیند و بپرسد: اوضاع روبراه هست؟ مشکلى که با کلاس ها ندارى که؟!مى گویم: سیستم زندگى من جورى بوده که عادت دارم مشکلاتم را خودم حل کنم. و بعد خیلى سریع صحنه را ترک مى کنم. یا خیلى سریع با اقاى الف گرم مى گیرم و در کسرى از ثانیه با شوخى و خنده هایم با اقاى الف، کل اتاق را مى گذارم روى سر! واضح و مبرهن است که این شرین کارى ها زمانى قابل اجراست که آقاى ح داخل اتاق اساتید نباشد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد