6

به بهزاد اس ام اس دادم که این استادى که روبروى من نشسته است، خودت هستى یا برادر دوقلویت هست؟! جواب داد هیچ کدام! آقاى میم خیلى شبیه بهزاد است، شاید یک اپسیلون چاق تر، شاید یک اپیسلون بلندتر. شاید یک اپسیلون آرام تر. اما این اپسیلون ها باعث نمى شود که براى من بهزاد را تداعى نکند. به همین خاطر من همیشه دارم به آقاى میم لبخند مى زنم. او حرف جدى بزند، من دارم لبخند مى زنم. اگر حرف شوخى بزند، من دارم لبخند مى زنم. اگر با یکى دیگر حرف بزند، من دارم به او لبخند مى زنم. اساسن حس خوبى است که آدم صبح بلند شود برود سرِ کار، اما بهزاد را ببیند. و این باعث مى شود که من سه شنبه ها همیشه لبخند بزنم. مى خواهم بگویم من با دیدن چهره این آدم، انقدر از صمیم قلبم لبخند مى زنم که براى مثال اگر آقاى میم وبلاگ داشت و قرار بود در مورد من چیزى بنویسد، حتمن مى نوشت که سه شنبه ها یک خانمى همکارمان هست که هیچ از دیوانه ها کم ندارد. او تحت هر شرایطى دارد به من لبخند مى زند!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد